وبلاگ آقای امیرهوشنگ سوقندی_درمان اعتیاد دروس آکادمی کنگره60
| ||
گالری
"بنام قدرت مطلق" جلسه قبل در مورد علم وحس صحبت کردیم. گفتیم بزرگترین علم، علم زندگی کردن است. بعضی افراد و حتی خود ما علم درست زندگی کردن را بلد نیستیم. هر کسی اعتقادش بر این است که بزرگترین علم، رشتهای است که او در آن رشته کار میکند؛ کسی که در رشته شیمی یا طب کار میکند، میگوید بالاترین علم، علم شیمی و طب است، یک آهنگر میگوید بالاترین علم آهنگری است. هرکدام یک علمی را بیان میکنند، ولی جلسه قبل هم گفتم به اعتقاد من بالاترین علم، علم زندگی است. باید انسان بداند که چگونه زندگی کند، روابطش با خودش و دیگران چگونه باشد، از هستی چه درک میکند، بداند کیست، کجاست و چرا آمده، به هستی و خلقت نگاه کند به درخت، گیاه و... در مورد اینها اندیشه و تدبّر کند. ولی انسان موجودی است که وقتی در رشتهای مقداری معلومات گردآوری و فراهم میکند، تصور میکند که این آخر علم و دانش است. به قول مولانا؛ داند او خاصیت هر جوهری، در بیان جوهر خود چون خری. هزاران از علم و علوم و فضل و... را میداند و تشریح میکند ولی در بیان جوهر خود چون خری است. یا انسانی است که همه را به راه راست هدایت میکند و همه را نصیحت میکند ولی خودش لحظه به لحظه در عمق فساد فرو میرود. واعظان کان چهره در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. این شعر حافظ است، به عنوان مثال میگوید، ولی فرقی نمیکند شامل حال همه انسانها میشود، که انسانهایی هستند در ظاهر همه را نصیحت میکنند، ولی خودشان در باطن هر لحظه به عمق فساد نزدیکتر میشوند. بنابراین برای ما خیلی مسئله است که این علم زندگی را یاد بگیریم. اگر ما مریض و افسرده هستیم و یا دست به خودکشی میزنیم دلیلش این است که علم زندگی را بلد نیستیم. البته بر این قضیه سه چیزحکم فرما است. یکی خواست انسانها است، یکی تقدیر و یکی فرمان الهی است که در مورد اینها بارها صحبت کردهایم. اگر از محدوده تقدیر و فرمان الهی بگذریم، موقعی که به خواست میرسیم میبینیم که اکثر اتفاقات مربوط به ندانستن علم زندگی است. ممکن است کسی خیلی فقیر باشد ولی خیلی از زندگی لذت ببرد و روابط خوبی داشته باشد اما ممکن است خیلی ثروتمند باشد اما اینگونه نباشد. من انسانهایی را دیدهام که میلیاردها معامله میکنند ولی به خاطر ۵۰ تا یک تومانی شدیداً مته به خشخاش میگذارند، با دقت حساب کتاب میکنند و به هیچ عنوان حاضر نیستند از ۵۰ هزارتومان بگذرند. این نشان دهنده این است که علم زندگی را بلد نیست، میبینی سنش ۷۰ سال است یعنی همین امروز و فردا باید غزل خداحافظی را بخواند، ولی باز هم آن عمل انجام میگیرد و اینها همه روی علم زندگی است. و ما که در کنگره ۶۰ هستیم اگر درگیر اعتیاد شدیم به خاطر این بود که علم زندگی را بلد نبودیم، اگر در خانههایمان دعوا است به این دلیل است که علم زندگی را بلد نیستیم. پس بالاترین علم، علم زندگی کردن است و این در فرامین پیامبران است که برای هدایت انسان گسیل شدند. ما راجع به حس صحبت کردیم؛ وقتی که موجودی پا به هستی میگذارد و میخواهد در هستی عمل کند، باید یک موجودی باشد، یک سایهای و یک جسمیّتی باشد، حالا این سایه یا جسمیت یا موجود میتواند جسم باشد، یک درخت یا حشره یا... باشد. باید یک چیزی باشد، وقتی آن چیز بود احتیاج به یک وسیله و یک گیرنده دارد که محیط اطرافش را دریافت کند، در آن محیط و در آن هستی باید وسیلهای باشد که شخص با حسش، توسط آن وسیله بتواند مطالب را بگیرد. طور دیگری میگویم؛ باید یک موجودی باشد و باید این موجود گیرندهای داشته باشد که توسط این گیرنده ببینند دور و اطرافش چه خبر است، در دور و اطراف آن شخص باید یک وسیله و یک چیزی باشد که حس آن را بگیرد، وقتی حس گیرنده است باید یک چیزی را بگیرد. رادیو و تلویزیون گیرنده هستند و باید یک چیزی را بگیرند، حتی سگ هم که میگوییم گیرنده است باید بالاخره یک چیزی را گاز بگیرد، همینطور که نمیشود گیرنده باشد. بنابراین باید در هستی چیزی باشد که شخص بتواند با حسش آن را بگیرد؛ از جمله آنها نور است، باید نور باشد تا وقتی یک شخص جلوی نور میایستد، نور به او میخورد، منعکس میشود و ما او را به این شکل میبینیم. ما در تاریکی نمیبینیم به این دلیل که در تاریکی نور نیست ولی در روشنایی نور میخورد به این میز منعکس میشود و ما این میز را میبینیم و... پس باید یک چیزی هم در هستی باشد، اسم آن چیست؟ نور است. برای همین است میگوید: " والله نور السماوات و الارض " خداوند نور آسمانها و زمین است. البته مفهوم دیگری هم دارد. یکی دیگر صوت است، صوت باید باشد تا ما بتوانیم به وسیله آن بگیریم. در هستی سه چیز لازم و ملزوم همدیگر هستند به نام نور، صوت وحس. این سه تا پیوند هستی را در تمام کائنات تشکیل میدهند، چه در بُعد فیزیک و چه در بُعد متافیزیک، چه در بُعد جهان، چه ماورای جهان، این سه پیوند است و از بین نمیرود. یعنی در جهان پس از مرگ هم ما احتیاج به سایه و یک جسمیّت داریم، حال ممکن است جنسش چیز دیگری باشد، اینجا جنسش از خاک است آنجا ممکن است از آتش یا هر چیز دیگری باشد. یک جنسیّتی میخواهد پس آنجا، در جهان دیگر هم باید نور، صوت و حس را داشته باشیم و یکی هم جسمیّت را. حالا در مورد حس بیشتر صحبت میکنم؛ چون حس اولین نیرویی است که قوه عقل را به کار میاندازد. عقل میشود مثل متن کتاب و حس میشود مثل اسم کتاب. حالا وقتی که فکر کنیم میبینیم که اولین نیرویی است که قوه عشق را هم به کار میاندازد، اولین نیرویی است که قوه تنفّر، حسادت و ایمان را هم به کار میاندازد. پس میبینیم راجع به تمام مسائل همه ما باحس ارتباط داریم. بنابراین ما هرچه در مورد حس صحبت کنیم کم است، چون ما به وسیله حس روز به روز درک و ادراک خودمان را از جهان هستی افزایش میدهیم و چون اولین نیرویی است که قوه عقل، ایمان، عشق و... را به کار میاندازد، ما راجع به آن صحبت میکنیم. در مورد حس میگوید: " أَفلا ینظرون الی الإبل کیف خلقت " آیا نگاه نمیکنید به شتر که چگونه خلق شده. آنجا با حس است، ایمان و عشقمان با حس است. سعی میکنیم حس را بیشتر بشناسیم و بیشتر با آن کار کنیم. خوب اینجا دوباره تاریخ۸۰/۱۲/۱۷ است که استاد میگوید: ما بسیار خوشحالیم، انشاءالله همانطوری که مکتوبات ارزش واقعی خود را در جهت بیداری انسانهایی که میخواهند به راه مستقیم بروند نشان میدهد و یا آنان خواستههای خود را در آن نوشتارها مییابند. انسانها خواستههای خودشان را در نوشتارها مییابند، وادیها را میخوانند، خواستههای خودشان را در وادیها مییابند. و جهت خود را به طور حتم مییابند و ما این موضوع را تجربه مینماییم و اما در مورد حس، از حس درون که میدانید در بدن قابل فهم است. بارها از حسهای درون گفتیم، میدانیم حسهای درون به خاطر اینکه در جسم است قابل دیدن و قابل رؤیت است، این چشم و گوش در شهر وجودی و در جسمیت ما است، درون یعنی جسمیت. پنج حس نام برده شده است. حسهای درون ۵ حس هستند که نام برده شده؛ حس بینایی، چشایی، بویایی، شنوایی و لامسه. اما شما پنج حس دیگر بیرون بدن است که با هفت اندام نزدیکی بیشتری دارند و حس ششم رابطه بین بیرون و درون است. در مورد حس بارها صحبت کردهایم ولی باید آنقدر تکرار کنیم که ملکه ذهن شود، مضافاً اینکه بعضیها اینها را اصلاً نشنیدهاند، البته آنهایی هم که شنیدهاند هنوز خوب و کامل درکش نکردهاند. بعضیها مثل شاه نعمت الله ولی معتقدند: نقطه اصل اگر شما دانی هفت هیکل به ذوق در یابی یا دفعه قبل گفتیم که مولانا میگوید: پنج حس از درون ماسور او پنج حس از برون مأمور او ده حس است و هفت اندام دگر آنچه اندر گفت ناید می شمار میگوید: پنج حس درون است، پنج حس بیرون است. ولی ما اینجا میگوییم ۱۱ حس، پنج حس درون، پنج حس بیرون و یکی هم حس ششم است که رابط بین درون و بیرون است. که در سبع سماوات هم؛ سبع یعنی هفت، وقتی میگوید انسان زمین و خلق کردیم آسمان را در هفت طبقه، بعضی از بزرگان معتقدند که انسان در تکامل و عروج خودش باید از تمام لایههای آسمانها بگذرد و برای اینکه از این هفت طبقه عبور کند و به آن قله و مکان اصلی برسد، برای هر کدام از این طبقات یک پیکره دارد که همه اینها درون هم است. پنج حس که قابل فهم و درک است درون است، پنج حس دیگر با آن پیکرههای دیگر؛ که آنها را هرچه بگوییم مثل قالب مثالی، روح یا جسم برزخی فرقی نمیکند، در ارتباط هستند و حس ششم رابط بین درون و بیرون است، مثل اینکه اینجا ایران است، ما با کشور آلمان هم رابطه داریم، ایران و آلمان یک سفیر بین خودشان دارند که ارتباط بین آنها را این سفیر برقرار میکند. پنج حس داریم که مربوط به جسمیت ما است، پنج حس هم داریم که مربوط به کالبدهای دیگرمان است؛ مربوط به کالبد برزخی یا قالب مثالی یا روح یا هر چه که اصطلاحاً میخواهید بگویید. آن پنج حس و این پنج حس باید رابطهای باهم داشته باشند، حس ششم ارتباط اینها را باهم برقرار میکند. حس های برون قابل رؤیت نیستند. چرا میگوییم بیرون؟ چون در جسم ما نیستند، آن چیزی که وقتی شبها خواب میبینیم؛ پیکرهای که در خواب میبینیم، در این میآید ولی جزء این نیست، یعنی میآید درون این و میرود بیرون. با او ترکیب نشده و کاملاً قابل تفکیک است. میگوییم حسهای برون چون شب که ما خوابیدهایم از جسم ما خارج میشود، پیکره بعدی میرود و برای خودش سیر و سلوک میکند، به مکانهای مختلف میرود و بر میگردد، پس بیرون است داخل نیست. اگر قدری فکر کنید قبلاً ما گفتیم که حس غیر قابل رؤیت اما هم نام خودش را میجوید، درست است؟ قبلاً گفتیم حس قابل رؤیت نیست اما هم نام خودش را مییابد، حسی که دو انسان نسبت به هم دارند برای بقیه قابل رؤیت نیست برای خودشان قابل درک است. در یکی از وادیها مطرح کردیم و گفتیم که غمزههای یک پروانه را یک پروانه دیگر درک میکند. یا کرشمههای دو زنبور را خودشان درک میکنند، شما درک نمیکنید. آنها از نوع بال زدن خودشان و خیلی مطالب دیگر که ما سر در نمیآوریم درک میکنند، چون هم حس هستند. در نوشتارهای قبل داشتیم که؛ به آنچه هست پی بردن، تمنای دل میخواهد، الهام به آن شکل میدهد، آنگاه تصویری گرفت پالایشهای مداوم به تراوشها استحکام میبخشد و آنگاه آن سخن به شکل دیگری مورد کاوش ماست، حس مانند خداوند است در هستی و نیستی موجود و رؤیت ناپذیر اما هم نام خودش قابل حس است. خداوند در تمام هستی هست ولی رؤیت ناپذیر است، نمیتوانیم ببینیمش. حس هم همینطور است، در تمام هستی وجود دارد ولی رؤیت ناپذیر است، اما هم نام خودش قابل حس است. اگر شما هم بخواهید خداوند را درک کنید باید مقداری با حس او نزدیک شوید تا بتوانید هم نام شوید، حالا به کل آن نه، به یک جزء از آن. در هستی هم همینگونه است. شما به کل هستی پی نمیبرید، هیچکس به احساس و حس کل هستی پی نمیبرد، هر کسی به یک ذره از آن پی میبرد. گفتم زنبورهایی که کرشمه میکنند فقط خود زنبورها میفهمند و آن زنبور فقط احساس وحس کرشمه یک زنبور عسل یا زنبور وحشی را درک میکند. آنها فقط حسهای خودشان را و در همین محدوده درک میکنند، اما حس دو گوزن را درک نمیکنند. کل موجودات از هستی، احساسی در محدوده خودشان، اگر هم نام با آن شوند، درک میکنند، نشوند درک نمیکنند. اگر حس خداوند را تمام هستی درنظر بگیریم، ممکن است به یک قسمتهایی که به ما مربوط میشود نزدیک شویم و یک چیزهایی درک کنیم، هیچ موقع هیچ انسانی نمیتواند به تمام هستی و به تمام قدرت خداوند پی ببرد و به ذات خداوند، البته به ما میگویند در مورد ذات خداوند نمیتوانیم تفکر کنیم. اگر بخواهیم چیزی را بگیریم باید با آن هم حس شویم. دو نفر که به هم علاقمند میشوند باید باهم، هم حس شوند، اگر هم حس نشوند نمیتوانند علاقمند شوند. در هستی آنهایی که میخواهند به هم نزدیک شوند باید حسشان نزدیک شود، رفقا هم همینطور، دو دوست، حسهایشان به هم نزدیک است که با هم دوست میشوند. دو نفر با هم زندگی میکنند، حسهایشان با هم جور در نمیآید و هر روز با هم دعوا و مرافعه دارند. برای حسکردن تمنای دل میخواهد، وقتی تمنای دل داشتی احساسش را درک میکنی، وقتی نداشتی درک نمیکنی. الهام به آن شکل میدهد، وقتی یک احساسی داری باید الهامی باشد که به آن شکل بدهد، الهام از طریق مختلف است؛ "فألهمها فجورها و تقواها" این الهام میتواند از طریق یک منبع الهی باشد و یا از طریق یک موجود باشد که همان القاء میشود، شما به یک نفر احساسی پیدا میکنید و نسبت به او تمنای دل دارید، او احساس خودش را الهام میکند و آن الهام را به تو منتقل میکند، چون الهام هم از طریق باریتعالی و سیستم الهی میشود و الهام فجور هم از طرف نیروی منفی انجام می شود، پس میتواند از انسان به انسان هم الهام شود. وقتی الهام را گرفت تصویر را میگیرد. اگر بخواهم روی این قسمت صحبت کنم باید خیلی صحبت کنم و از بحث اصلی دور میشود، اگر فرصتی باشد در موردش مینویسم و یادداشت میکنم. یعنی متن را مینویسم جلوی چشمم باشد تا نگاه کنم و برایتان تشریح کنم. بنابراین برای احساس و درک کردن هر چیزی یک تمنای دل میخواهد، اگر شما بخواهید خدا را و هستی را درک کنید باید تمنای دل داشته باشید، خاطرخواه کسی هستید باید تمنای دل داشته باشید. وقتی آن تمنای دل را داشتید آن موقع الهام به آن شکل میدهد بعد تصویر پیدا میشود. الهام که میشود شما تصویر را میگیرید؛ الهام میشود شما از خانه بروید بیرون، شما تصویر را میگیرید و از خانه میروید بیرون، الهام میشود شما فلان کار را انجام دهید شما بلافاصله آن الهام را با یک تصویر دریافت میکنید. شما در میان این همه انسان ممکن است به یکی علاقمند شوید یا با یک نفر دوست شوید حالا مذکر یا مؤنث فرقی نمیکند، این هم نام شدن حس است که شما به طرف او کشیده میشوید. خیلیها هستند اما همه به همدیگر احساس ندارند. حالا فرض کنید احساس دوستی، در میان فامیل هم همینطور، شما خیلی فامیل دارید ولی با دو نفرشان نزدیکتر هستید، چون میگویید درکم میکنند، هم فکریم، این همان حس است. شاگرد: بله. استاد: پس اگر میخواهید به بیرون از بدن که به عبارتی دیده نمیشود اما مکان و به قول معروف مبدأ و منشأ و ریشه از قفس تن آغاز میشود و به بیرون و ما را به ماورای اندیشه هدایت مینماید. ما با این حواس گوش و چشم و... نمیتوانیم بیرون از بدن را ببینیم، بیرون از بدن منظورم خانه و ساختمان نیست، یعنی همان بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم در این شعر حافظ میگوید که اگر میخواهید طرحی نو بیاندازی باید سقف فلک را بشکافی، سقف فلک را شکافتن یعنی از جهان فیزیک خارج شوی، از منظومه شمسی یا کره زمین و از جهان ماده خارج شوی. شکافتن سقف فلک عبور از لایه اوزون و اتمسفر و... است. دفعه قبل هم گفتم عرفای ما مثل سهروردی، بایزید بسطامی و... سقف فلک را شکافتند. دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی از مضیق جهات درگذری وسعت ملک لامکان بینی مضیق جهات یعنی شش جهتی که ما داریم؛ بالا، پایین، چپ، راست، جلو و عقب. یعنی چهارچوبه جهان و همان سقف فلک. وقتی از جهان ماده عبور کردی، آن موقع وسعت ملک لامکان بینی، لا مکان یعنی بدون مکان. آن وقت وارد جهان دیگر میشوی و ما بعد از مرگ وارد مکان لامکان میشویم. اینکه من اینها را میگویم و همیشه برای شما تکرار میکنم، برای این است که میخواهم بگویم پشت پرده، پردههای دیگری هم وجود دارد. کمی تعمق کنید که جهان هستی تا کجا میرود. حافظ کلمات زیبا را کنار هم نگذاشته که قافیه شعرش درست شود یا این که میگوید؛ از مضیق جهات در گذری... این شعرها را زمانی گفتند که نه اتمی بود نه الکترونی بود، چیزی نبود. دل هر ذره بشکافی... یعنی هر ذرهای، هر اتمی را شما بشکافی وسطش را مثل خورشید میبینی. این میز و صندلی و لیوان به این شکل نیستند، اگر اتمهای اینها را ببینید، کلی با هم فاصله دارند و همه در حال چرخش و حرکت هستند و اصلاً قابل تصور نیست، ولی دور هم جمع شدهاند. ذرات شاید مثل منظومه شمسی و ستارگان با هم فاصله دارند، این ذرات به هم چسبیده و فشرده نیستند، اگر بزرگ کنیم فضا آنقدر خالی هست که میشود سوار یک اسب از بین دو اتم پرید، این قدر فاصله است. پس اگر به بیرون از جهان برویم همین است، اگر بخواهیم برویم و از تن خارج شویم منشأ و ریشهاش در جسمیت است، فعلاً همه مرکز و مبدأ جسم ما است. حسهای درون و حسهای بیرون و بقیه همه در قالب جسمیت ما وجود دارد، مبدأ آنها اینجاست، ریشهاش از قفس تن آغاز میشود و میرود به بیرون و ما را به ماورای اندیشه هدایت میکند. هر چیزی آغازی دارد و برای شناخت بقیه مطالب بایستی وسیلهای باشد مانند صوت. هرچیزی یک آغاز و شروعی دارد. اول صحبت گفتم؛ برای تشخیص و شناخت هر چیزی باید حس، صوت و نور باشد، اگر صوت و نور نبود ما این را درک نمیکردیم. مسئلهای که خود میگویید، در این مسئله بایستی حداقل یک مسئله یا موضوع معلوم باشد تا مجهولات دیگر را از روی آن دریافت نمایید، آیا متوجه شدید؟ هر چیزی یک مبدأ دارد ولی برای شناختن باید چیزی مثل صوت باشد. در ادامه توضیح میدهد، به شاگرد میگوید مسئلهای که خود میگویید یعنی خود تو میگویی، همانطوری که برای درک جهان هستی باید صوت و نوری باشد که درکش کنیم، برای مسائل هم همینطور است، باید یک چیزی باشد. شما بخواهید یک آدرس را پیدا کنید باید یک چیزی باشد که شما آن را پیدا کنید. در حقیقت چیزی که همه شما میبینید و در فیلمها هم هست؛ همیشه میگویند باید یک سر نخی باشد، با هیچ نمیشود. همیشه کارآگاه یا قاضی و... در مسائل جنایی میگردند تا یک سرنخی پیدا کنند، یعنی یک چیزی معلوم باشد که از روی آن بتوانند بقیه را پیدا کنند. شما یک حرکتی انجام میدهید هیچ چیزش معلوم نیست، دقیقاً مثل مسئله اعتیاد. در مسئله اعتیاد دقیقاً سرنخهای زیادی بوده، ولی به هیچ کدام توجه نکردهاند. یعنی یک ذرهاش معلوم نبوده، هزاران مجهول آوردهاند ولی معلوم چیز به درد بخوری نبوده یا سرنخی که در درمان اعتیاد پیدا کرده اند، سرنخ به درد بخوری نبوده، یعنی یک معلوم خوب را پیدا نکردهاند. سرنخ معلوم چه بود؟ سرنخ این بود که مواد مخدر جایگزین است، سم نیست که سمزدایی کنیم. مواد مخدر وابستگی نیست، وابستگی مفهومی ندارد. سرنخ یا معلوم این بود که مخدرهای بیرون جایگزین مخدرهای درون شده، همین یک معلوم همه چیز را حل میکند و به زیبایی راه را به انسان نشان میدهد. شاگرد میگوید: آری من همیشه میگویم چون این یک مسئله ریاضی است، برای حل مجهولات بایستی حتماً یک و یا چند موضوع معلوم داشته باشیم. برای حل یک مسئله ریاضی باید حتما یک چیزی داشته باشیم. شما میخواهید خانه یک نفر را پیدا کنید؛ میگویند اسم و فامیلش چیست؟ نمیدانید؛ نام پدر، شهر و کشورش را هم نمیدانید و همه چیز مجهول است، پس چه چیزی را میخواهید پیدا کنید! حداقل نام فامیل یا شهرش را بگویید. بستگی به نوع مسئله باید چند معلوم باشد. به همین خاطر آمدند به افراد کد ملی دادند تا به جای اینکه بگویند اسمت چیست، بگویی حسین، فامیلت چیست، بگویی دژاکام و...و باید ۲۰ پاراگراف را بگویی و همه مجهول است، میگویند کد ملیات چند است! یک مجهول، وقتی کد ملی را دادی همه چیز معلوم است، اسم، فامیل و... همه چیز را میتوانند از روی کدملی شناسایی کنند. پس باید یک چیزی معلوم باشد نه مثل اعتیاد که همه چیزش مجهول بود، آن معلوماتی هم که داده بودند به درد ما نمیخورد. ولی نکتهای که میخواستم توضیح بدهم این است که آیا خیال و تصور و یادآوری جزو حس محسوب میشود یا خیر؟ توضیحاتی که در مورد حس دادم تا همینجا کافی است. یک سری مسائل دیگر راجع به بحث دنبالهدارمان ادامه بدهم که بحث قرآن و ریتم آن است و این مسئله بسیار جالبی است که واقعاً ببینیم دلایل ما چیست و این چه نوع کتابی است. من از هیدج میآمدم، بین راه غذا میخوردیم، آقای مسنی بود که میگفت استاد دانشگاه هستم و کنار من نشسته بود، شروع کرد به غر و لند کردن و به زمین و آسمان ناسزا گفتن، بعد رسید به رسول خدا و شروع کرد به بد و بیراه گفتن، من گفتم ساکت! یعنی چیزی نگو، گفت چرا؟ گفتم به خاطر این که من اعتقاد دارم، شما هم نباید ناسزا بگویید. گفت: آقا سلمان فارسی! منظور این که قرآن را سلمان فارسی نوشته!! سلمان فارسی که فارس بود، عربی بلد نبود. وقتی هم رفت آنجا چقدر بدبختی کشید که زبان عربی بلد نبود، تا ذره ذره عربی یاد گرفت که کارش را بگذراند. حالا شده استاد ادبیات یک فرد عرب به نام رسول خدا و گفته اینها را نوشته، منظورم این است این حرفها سطحی است. حتی جملهاش را کامل نکرد که بگوید این کلمات و این کتاب را رسول خدا به کمک سلمان فارسی نوشته، میگفت سلمان فارسی و دستش را هم حرکت میداد، نه! اینها یک داستانها و ماجراهای دیگری دارد که باید روی آن تعمق کنیم و ببینیم. در مورد مطالبی که دفعه قبل گفتم توضیحات خلاصهای میدهم؛ البته گفتهام روی سیدیها شماره بنویسند و از آن موقع که بحث پاراگرافها و ریتم قرآن را شروع کردم روی سیدیها مینویسند یک، دو، سه و...که هر سیدی یک اسم خاص دارد و یک شماره هم دارد که شماره نشان دهندهی دنباله مطالب است. مثلاً سیدی دفعه قبل بود شماره ۵، امروز میشود سیدی شماره ۶، که این مطالب دنبال هم هستند. گفتیم که قرآن ۱۱۴ سوره دارد، یکی از سورههای قرآن به نام توبه بسم الله الرحمن الرحیم نداشت ولی سوره نمل ۲ بسم الله الرحمن الرحیم دارد، باز هم میشود ۱۱۴ بسم الله الرحمن الرحیم که مضربی از ۱۹ است. بسم الله الرحمن الرحیم هم دارای ۱۹ حرف است و ۱۱۴ را تقسیم بر ۱۹ کردیم شد ۶ و عدد صحیح در آمد. بعد گفتم از سوره۹ که توبه است و بسم الله الرحمن الرحیم نداردتا سوره شماره ۲۷ که نمل است و دو بار بسم الله الرحمن الرحیم نوشته، شمردیم شد عدد ۱۹، و کار دیگری هم کردیم؛ از سوره ۹تا سوره ۲۷ شماره سورهها را با هم جمع کردیم عدد ۳۴۲ به دست آمد، ۳۴۲ را بر ۱۹ تقسیم کردیم شد ۱۸ تا بسم الله الرحمن الرحیم و عدد کاملاً صحیح به دست آمد. بعد گفتیم اولین سورهای که بر رسول خدا نازل شد سوره علق بود که دارای ۱۹ آیه است و گفتیم از سوره ۹۶ که سوره علق است تا پایان قرآن که سوره ۱۱۴ است باز هم ۱۹ سوره داریم. به شما گفتم که تعداد کلمات الله را بشمارید، این را الان بشمارید چون خیلی کار سنگینی است. اول سوره حمد و سوره بقره را درآورید چون ممکن است یکسری اختلافات پیش بیاید. میآییم روی اولین سوره امروز که میخواهم به شما چیزی یاد بدهم؛ چند نکته در قرآن هست، مثلاً در بقره یکجا به جای مکه نوشته بکه یا یکجا باید با صاد مینوشت با سین نوشته، اینها همه حساب دارد، مثلاً الم در سوره بقره، حالا بعد میرویم حساب میکنیم. اگر مینوشت مکه آن ریتم به هم میخورد، عمداً گذاشته بکه یا صاد بوده با سین نوشته، اگر بگویید غلط املایی دارد و سین را صاد کنیم همه چیز به هم میریزد. اولین سوره، سوره حمد است، در چیدمان قرآن سوره حمد یک نکته جالب دارد، همه اینهاحساب دارد. دست بگیرید کلاهتان نیفتد! تا اینجا که من دیدهام در سوره حمد خود بسم الله الرحمن الرحیم هم شماره دارد، در اکثر سورهها مثل نمل و بقره بسم الله الرحمن الرحیم جزوه آیات نیست، ولی در سوره حمد اولین آیه است. سؤال پیش میآید که چرا اینجا شماره آیه دارد و در بقیه ندارد؟ صحبتی که الان انجام میدهم مشخص میکند؛ به خاطر همان ریتم است، این ریتم برای چه هست؟ این ریتم برای این است که شما نمیتوانید عوضش کنید، مثل کلید است. شما یک قطعه موسیقی را که میخوانید و مینوازید اگر از ریتم خارج شوید شنونده فوراً میگوید از ریتم خارج شد، خارج میزند و خداوند هم میگوید؛ که من برای این کتاب نگهبانانی گمارده که آن را حفظ میکنند. حالا چه چیزی بود که بعد از ۱۴۰۰ سال حالا موقعش بود که این ریتم ها مشخص شود؟ چون در گذشته اصلاً ریاضی نبود و اصلاً به اینجا نمیرسید! من که خواستم با ماشین حساب خودم حساب کنم دیدم ماشین حساب گنجایش حساب کردن را ندارد و نمیتواند جواب این معادلات را بدهد، باید کامپیوتری پیدا کنیم که خیلی بزرگ و قوی باشد تا بتوانیم این محاسبات را انجام دهیم. چیزهایی که در سوره حمد به آنها برخورد میکنیم؛ اولین سوره قرآن سوره حمد است، آن را شماره گذاری کنیم ۱، هفت آیه دارد آن را هم از ۱ تا ۷ شماره گذاری کنیم و سپس شماره سوره آیات را به ترتیب پشت سر هم بنویسیم میشود؛ یازده میلیون و دویست و سی و چهارهزار و پانصد و شصت وهفت " ۱۱۲۳۴۵۶۷ " اگر این عدد را تقسیم بر عدد ۱۹ کنیم می شود۵۹۱۲۹۳ بسم الله الرحمن الرحیم. اگر در سوره حمد برای بسم الله الرحمن الرحیم شماره آیه نمیگذاشت این رقم به دست نمیآمد. حال کار دیگری میکنیم؛ اولین آیه که بسم الله الرحمن الرحیم است دارای ۱۹ حرف میباشد، دومین آیه دارای ۱۷ حرف، آیه به آیه تا آخر بررسی کنیم، آیه ۷ دارای ۴۳ حرف است، البته ممکن است در رسمالخطهای مختلف حروفش فرق کند. اگر شماره سوره را که شماره یک است بنویسید و تعداد حروف هر آیه را به ترتیب پس از آن بنویسیم می شود۴۳...۱۱۱۹۱۷ یک عدد ۱۵ رقمی، این عدد را تقسیم بر ۱۹ کنیم عددی صحیح بهدست میآید که سیزده رقم است یعنی باز هم دقیقاً مضربی از عدد ۱۹ است. حال چیزی از این وحشتناکتر هم هست و آن این است که بیاییم حروف ابجد هر آیه را حساب کنیم؛ مثلاً بسم الله الرحمن الرحیم دارای ۱۹ حرف است: ب، س، م و... ابجد این حروف را حساب کنیم مثلاً عدد حرف ب میشود ۲ و همه این حروف را جمع کنیم و تقسیم بر عدد ۱۹ کنیم باز هم یک عدد کاملاً صحیح در میآید. ممکن است در شمردن حروف و یا رسمالخطهای مختلف کمی بالا و پایین شود ولی در جمع همه اینها رقمهایی حساب شده است. برای دفعه بعد به عنوان تکلیف این کار را انجام دهید، تعداد حروف سه آیه از سوره حمد را من گفتم، تعداد حروف بقیه آیات را خودتان بشمارید، با قرآنها و رسمالخطهای مختلف بشمارید، هر چه قرآن قدیمیتر و اصلتر باشد بهتر است، در آنها رسمالخطی را که از آن تبعیت میکند را مینویسند. وقتی حرف ابجد را با ۲۸ حرف جمعآوری کردیم آن موقع عددی ۲۸ رقمی بدست میآید که ماشین حساب هم قبول نمیکند. از چیزهایی که نمیتوانیم دبه در بیاوریم و بدون چک و چانه عمل کنیم همین نمازی است که میخوانیم؛ صبح ۲رکعت، ظهر ۴ رکعت و عصر۴ رکعت، مغرب۳ رکعت و عشا۴ رکعت، اگر تعداد رکعتها را به ترتیب کنار هم بگذاریم می شود ۲۴۴۳۴، تقسیم بر ۱۹ کنیم میشود ۱۲۸۶ بسم الله الرحمن الرحیم، این کار ماشین حساب است و مربوط به حروف ابجد و...نیست. دفعه قبل گفتیم در سوره شورا (عسق) نگهبانی است بر این سوره که در این سوره دخل و تصرفی نشود، اگر بشمارید باید ۹۸ حرف ع، ۵۴ حرف س و ۵۷ حرف ق داشته باشد که جمع اینها میشود ۲۰۹ و اگر عدد ۲۰۹ را تقسیم بر ۱۹ کنیم میشود یازده، یعنی ترتیب ۱۱ بسم الله الرحمن الرحیم در این سوره نهفته شده است. یک تکلیف دیگر هم داده بودم در مورد آن هم بگویم؛ حروف عربی ۲۸ حرف است که ۱۴ حرف آن به عنوان حروف مقطعه یا حروف رمز یا پاراگراف قرآنی آمده است. این ۱۴ حرف عبارتند از:ا، ل، م، ر، ع، س، ن، ص، ط، ه، ک، ی، ق. البته ممکن است کم یا زیاد گفته باشم. ۲۸ حرف عربی را داریم که نصف آنها به عنوان حروف رمز اول سورهها آمده است، مثل الم، المر، طه، یس و... این۱۴حرف به اضافه۱۴ پاراگراف که در قرآن داریم به اضافه ۲۹ سوره که دارای این پاراگراف ها هستند، میشود عدد ۵۷ که مربوط به حرف ق در سوره شوری بود و باز هم مضربی از عدد ۱۹ است. تکلیفی که برای دفعه بعد به شما میدهم این است که اولین سورهای که پاراگراف دارد بقره است که شماره ۲ است، آخرین آنها سوره قلم است که شماره ۶۸ است، از سوره بقره تا سوره قلم شماره سورهها را با هم جمع کنید به اضافه ۱۴ پاراگراف کنید، ببینید چه عددی به دست می آید. از اینکه به حرف های من گوش کردید، متشکرم.
تهیّه و تنظیم: مسافر حسین (لژیون پنجم نمایندگی عطّار نیشابور) تایپ: مسافر جواد (لژیون یکم نمایندگی عطّار نیشابور)
موضوعات مرتبط: سی دی ها برچسبها: کنگره60, نمایندگی عطار نیشابور, متن کامل سی دی گیرنده, شهرری [ دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۶ ] [ 18:47 ] [ Amir Hoshang Soghandi ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |