
"بنام قدرت مطلق"
سلام دوستان، حسین هستم یک مسافر؛
امیدوارم حال همه شما خوب باشد، امروز سهشنبه پانزدهم اسفندماه 96 هست. دو هفته مانده به پایان فصل زمستان و ورود به بهار. مطلبی را که برایتان میخوانم مربوط به تاریخ 81/8/16 است. یک مقداری میخوانم، بعد یکسری مباحث دیگر را آغاز میکنیم.
موضوع کتاب، خوب است؛ زیرا صور پنهان را بهطوری مطرح مینماید که قابلدرک میشود. در زندگی اعداد، آنانی که هم اندیشه میباشند باهم در ارتباط میباشند و مطالب را با یاری هم کامل مینمایند و این نشان میدهد که زبان، کشور، پوست، هیچکدام در هدف حرکت به مبدأ تأثیر ندارد.
موضوع کتاب خوب است مربوط به کتابی هست که من مینوشتم.
بهطورکلی هر کتابی که نوشته میشود باید یک هدف داشته باشد. یک کتاب رمان است؛ هدفش سرگرمی است. یک کتاب ادبی است؛ مسائل ادبی در آن مطرح است. یک کتاب، کتاب شعر، یک کتاب، کتاب قصه است. یک کتاب، کتاب قصههای کودکانه است. یک کتاب، کتاب شیمی است، فیزیک، همهچیز...
یک کتابهایی هم هست که این کتابها میخواهد صور پنهان انسان را به تصویر بکشد؛ آنجا یک مسئله بسیار حساسی است، چون انسان اگر از گفتارها و نوشتارها جلوتر نباشد، نمیتواند به صحتوسقم آنها پی ببرد، بنابراین گاهی اوقات میتواند این کتابها، اگر درست مطرح نشود و بهجا مطرح نشود، ممکن است باعث ایجاد تخریب و مشکل شود. در کشور ما و در همه دنیا، یک سری عرفانهایی مطرح شد، عرفانهای جورواجوری بهعنوان عرفان مطرح شد. خوب نمیخواهم حالا بگویم خوب است یا بد است یا از هیچکدام اسم ببرم. ولی همین دیروز داشتم با یکی از دوستان روانپزشکم صحبت میکردم، چون مینشینیم باهم صحبت میکنیم راجع به مسائل انسان و روان انسان و بیماریهای مختلف و صور پنهان انسان باهم صحبت میکنیم و مطرح میکنیم. برای من دیروز میگفت که مهندس، شاید نزدیک 90 تا 95 درصد بیماریهایی که به من مراجعه میکنند، (بیماریهای روانی) اینها کسانی هستند که یک کلاسهای مخصوص را رفتهاند! حالا اسم نمیبرم چه کلاسی که مسئله نشود که مثلاً یکسری مسائل صور پنهان را بهاصطلاح پیدا کنند، موجودات ارگانیکاند، موجودات غیر ارگانیکاند، پاکسازی کنیم، سپر دفاعی درست کنیم و ... میگفت 95 درصد، اینها هستند، بیماریهای سایکوز و بیماران اسکیزوفرنی. پس یکدفعه میبینی در جامعه این پنهان است، در اثر یک گرایش و یک مسلک و یک مرام، 95 درصد، تبدیل به بیماران روانی شدهاند! یا قدیم یکسری کتابهایی آمده بود بیرون، میخواندند و جوانها وارد قبرستانها میشدند، میخواستند روزههای سکوت بگیرند، میخواستند موجودات غیر ارگانیک را ببینند، به ماورای ماده دست پیدا کنند.
بارها من به شما گفتم که وارد اقیانوس شدن کاری ندارد، در اقیانوس زندگی کردن مطلب بسیار مهمی است؛ شما وارد اقیانوس میشوی، آیا میتوانی در اقیانوس زندگی کنی؟ وارد جنگل میتوانی بشوی، ولی آیا میتوانی با حیوانات جنگل زندگی کنی؟ مسائل ماورای فیزیک، متافیزیک، مسائلی هست که ناشناخته است. من بارها از طول و عرض جهان فیزیکی برایتان صحبت کردهام که واقعاً به ارقام بسیار وحشتناکی میرسیم و آنقدر گسترده است، این جهانها، این سیارات، این کهکشانها که اصلاً انتهایش را نمیتوان محاسبه کرد!
پس خیلی چیزها برای ما ناشناخته است. ولی وقتی یک مسئله ناشناخته میخواهد بهصورت آشکار دربیاید، واقعاً یک استاد زبردست میخواهد که بتواند آن چیزی را که به درد میخورد و لازم است بهآرامی که باعث پیشرفت انسان میشود، باعث تکامل انسان میشود، باعث حرکت انسان بهسوی نور میشود، بهسوی آرامش میرسد، بهسوی صلح میرود، بهسوی زندگی متعارف میرسد و یا انسان را باخدا آگاه میکند، به آنطرف حرکت بکند، وگرنه دانستن مسائل متافیزیک کاری ندارد، میتوانیم وارد آن مراحل بشویم. پس باید این کتاب مشخص باشد. یک موقع هم نه، فقط آن نویسنده میخواهد کتاب بدهد بیرون! در مورد خیلی چیزها هست که فقط هدف ما این است که ما یک کتاب بدهیم بیرون؛ راجع به اندیشههای مولانا، اندیشههای حافظ، اندیشههای سهروردی و... هرکسی ممکن است 50 صفحه، 100 صفحه، 200 صفحه، کتاب جور کند، بدهد بیرون؛ آنها نکاتش خوب است ولی ببینیم خود نویسنده چه دارد و چه چیزی میخواهد مطرح کند؟ اگر ما بخواهیم، همهاش، همه ما، تمام عرفای ما، بیایند اندیشههای گِرگ و اندیشههای فلان را بخواهیم شرح دهیم که خودش شرح داده! اندیشههای من را کسی متوجه میشود که از من دانشش بالاتر باشد بهطور کامل ولی بهطور متعارف یک مقداری آگاه میشوند؛ بنابراین یک موقع میبینی کتابها آنگونه است. پس مسئله کتاب، خیلی مطرح است که هدف کتاب چه چیزی هست و اگر میخواهیم صور پنهان را نشان دهیم، برای چه هدفی؟ بزرگان ما شعر خیلی قشنگی میگفتند:
اگر بر آب روی، خسی باشی و اگر به هوا روی، مگسی باشی، دل به دست آر تا کسی باشی.
وقتی میگوید شیخ ما روی آب راه میرفت، میگوید اگر روی آب راه بروی خسی باشی، چون خس و خاشاک هم روی آب راه میرود. شیخ ما پرواز میکرد، میگوید توی هوا مگس هم پرواز میکند، دل انسانها را به دست بیاور. در جهت خدمت به انسانها چهکار کردی؟ اگر اینجا گامی در جهت انسانها برداشتی، خوبی انسانها، نیکی انسانها، آن کار مهم است، به هوا رفتن و به لامپ نگاه کردن و لامپ شکستن و بعضی مسائل را گفتن، اینها که هنری نیست، کاری نیست! میگوید فلانی آنقدر خوب است که کفش جلوی پایش جفت میشود، خوب آدم برمیدارد خودش کفش را جلوی پایش جفت میکند، کاری ندارد. جفت کردن کفش جلوی پا کاری نیست. اگر توانستی صدها پابرهنه را کفش به آنها بدهی، کفش بکنند پایشان، پابرهنه نباشند، آن موقع هنری کردی؛ یعنی بعضی چیزها اهمیتی ندارد، یعنی منظورم این است که وقتی میگویم صور پنهان نه اینکه بگویم تو مسائل جن بازی و جادو بازی و انرژی بازی و... اینها سرگرمی است، اینها قابلاستفاده نیست. اگر میخواست، خوب خداوند، همه را میگفت. بعضی از بزرگان ما خیلی مطالب را در لفافه گفتند، برای چه در لفافه گفتند؟ برای اینکه بعضی چیزها را انسانها بدانند برایشان تخریب ایجاد میکند. بعضی چیزها را انسانها بدانند مثل همین مسئلهای است که بیماریهای روانی که 95 درصد آنها پیش روانپزشکها هستند، در اثر رفتن به یکسری کلاسهای مخصوص که شرکت کردند و الآن تبدیل به یکسری بیماریهای مالیخولیایی شدند. 90 تا 95 درصدش که آنها هستند، حالا بقیه که نرفتند به روانپزشک، اوضاع، احوال درستوحسابی ندارند؛ کوری، عصا کش کور دگر باشد. کسی که خودش انواع و اقسام مریضیها را دارد، میخواهد مریضیهای دیگر را درمان کند. مثل بنده میماند که بنده، مثلاً حشیش بکشم، هرویین بکشم، تریاک بخورم، تریاک بکشم، مشروب بخورم، ال اس دی بزنم، کوکائین بزنم، قرص آرامبخش بخورم، بعد بخواهم آدمهایی که قرص میخورند را درمان کنم! آدمهایی که تریاک میکشند را درمان کنم! آدمهایی که هرویین میکشند را درمان کنم! مگر چنین چیزی میشود؟ برای همین میگویند: کل اگر طبیب بودی، سرخود دوا نمودی؛ اگر آدم طبیب است، سرخود را دوا کند، دیگر نمیخواهد درد دیگران را دوا کند.
اینها مطالبی بود که راجع به این موضوع داشتیم. بعد در این کلاسها موجودات را به دو قسمت تقسیم کردهاند؛ موجودات ارگانیک و موجودات غیر ارگانیک؛ تمام موجودات هستی، همه ارگانیکاند، اصلاً ما غیر ارگانیک نداریم! ما تقسیمبندی کردیم، چیزهایی که میبینیم میگوییم ارگانیک، نمیبینیم میشود غیر ارگانیک. در جهان هستی خیلی چیزها هستند، بگوییم طبیعی و غیرطبیعی، نه، همه را میتوانیم بگوییم ارگانیک هستند، تقسیمبندی ندارد. یکسری قابلدیدن است، یکسری قابلدیدن نیست، تقسیمبندی حالا ایرادی ندارد، مثل طبیعت و ماوراء طبیعت یا فیزیک و متافیزیک. همهچیز طبیعت است ولی آن چیزی که ما میبینیم با پنج حس ظاهر، میشود طبیعت، آن چیزی که نمیبینیم میشود ماوراء طبیعت، گرچه آنها هم طبیعت هستند ولی در بُرد ما نیستند، آن چیزی که میبینیم و قابللمس هست برای ما، میشود فیزیک و آنچه نمیبینیم و قابللمس نیست، میشود متافیزیک.
حالا یک مسئلهای را مطرح کنم؛ چون پانزده روز به فروردینماه مانده و ما تعطیلات نوروز را هم داریم، اینجا یکچند تا مطلب هم راجع به نوروز بگویم؛ یکزمانی بود که من میگفتم کنگره بههیچعنوان نباید تعطیل شود، بیست سال پیش بود، در هر شرایطی، هرروزی بود و هر مراسمی بود میگفتم کنگره باید دایر باشد، چون معتقد بودم که کنگره مثل یک بیمارستان هست و شما بیمارستان را نمیتوانی تعطیل کنی، گرچه کادر پزشکی ممکن است تعطیل شوند ولی باز کادر کشیک در بیمارستان هستند و من بههیچعنوان کنگره را تعطیل نمیکردم، حتی عید نوروز، هر مراسمی که بود میگفتم باید کنگره باز باشد و مثالم بیمارستان بود و مثالم کلانتریها بود. میگفتم کلانتریها که هیچوقت تعطیل نمیکنند! 24 ساعته باز هستند و باید دلیل میآوردم که همه مصرفکنندگان تعطیل نمیکنند که! قاچاق فروشان تعطیل نمیکنند که! همیشه مصرف مواد مخدر دایر هست، پس ما هم باید دایر باشیم! یک تفکرات دیگری داشتم، تفکرات قالب به گونه دیگری بود ولی بهمرورزمان، به متد دی اس تی اعتقاد داشتم البته، ولی اعتقادم دقیقهبهدقیقه، روزبهروز کاملتر شد، بعد به این مرحله رسیدم که نه، افرادی که روی متد دی اس تی هستند، همانطور که در متدهای معمولی باید روزبهروز داروی شخص را بدهند و ما در متد دی اس تی داروی افراد را یکهفتهای، دوهفتهای و حتی گاهی اوقات در اواخر پلهها سههفتهای بدهیم و در روز سه بار دارو میگیرند، بنابراین دنیا معتقد بود که باید یکبار دارو بگیرند و حتماً باید دارو را ببرند در مرکز کلینیک بخورند ولی ما گفتیم ببرند خانه، بردند و هیچی هم نشد و نتیجه بسیار عالی داد و راندمان بسیار بالا رفت.
وقتی مصرف دارو از یکبار در روز تبدیل به سه بار در روز شد، راندمان خیلی بالاتر میرود. وقتی دارو را میبرد خانه دست خودش است، هفتهای یکبارمصرف میکند، هفتهای یکبار دارویش را میگیرد، خیلی بهتر شد. همه میگفتند دارو دست یک نفر دیگر باشد، بدهند به بیمار، بدهند به مصرفکننده، به مسافر، ما گفتیم نه، دست خودش باشد، این هم یک برخلاف آب شنا کردن بود بهظاهر، ولی بعد دیدیم نتیجه بسیار خوبی داشت. بعد دیدیم که نه، اگر نیروها را، بههرحال ما الآن نزدیک به سه، چهار هزار نفر دارند در کنگره کار میکنند، شاید به چهار هزار نفر برسند، دقیقاً رقم را نمیدانم ولی اگر بنشینیم حساب کنیم، تمام راهنماها را بگیریم، مرزبانان را بگیریم، نگهبانان جلسات را بگیریم، استادهای جلسات را بگیریم، نگهبان نظم را بگیریم، میکروفن گردان را بگیریم، آنهایی که در آبدارخانه کار میکنند را بگیریم، لژیون خدمتگزار را در نظر بگیریم، اینها همه را در کل کشور در نظر بگیریم، ممکن است به سه، چهار هزار نفر نیرو برسیم؛ بنابراین من از روز اول که هیچوقت زیر بار این نرفتم که جمعهها را بهاصطلاح کلاس بگذاریم. الآن که جمعهها کلاس ندارید، مگر اینکه طبق شرایطی پیش آمد که ورزش برای آقایان پیش آمد جمعهها، این هم صبح تا ظهر هست که خوب آنهم تکنیک است که آنهم کلاس درس نیست جمعهها، جمعهها تفریح و استراحت و ورزش و اینهاست و حتی به خاطر این قضیه کلاسهای کنگره 60 را هفته سه بار گذاشتم و شعب فقط هفتهای سه روز، چهار روز کار میکنند، بقیه روزها تعطیل هستند، مرزبانان آقایان فقط شنبهها هستند، یکشنبهها تعطیلاند، دوشنبهها هستند، سهشنبهها تعطیلاند، در بعضی قسمتها چهارشنبهها تعطیلاند در شعب دیگر، چون نیروها دائماً که سرکار باشند، به آنها فشار زیادی وارد میشود به این دلیل جمعهها را قبول نکردیم. بعد به این نتیجه رسیدیم که باید ما در کنگره تعطیلات هم داشته باشیم؛ چون تابستان میشد، یکی میرفت، یکی میآمد. عید میشد یکی میرفت تعطیلات، یکی نمیرفت. این است که ما آمدیم گفتیم آقا در عید نوروز ما 14 روز تعطیل میکنیم تا بعد از 13 که قشنگ نیروها بروند استراحت خودشان را بکنند چون ما یاد نگرفته بودیم به تعطیلات برویم، بلد نبودیم از تعطیلات استفاده کنیم ولی این دو هفته که تعطیل کردیم این قضیه راه افتاد. چون اگر قرار بود کنگره دائماً باز باشد، راهنماها، مرزبانان و هیچکس مسافران نمیتوانستند به تعطیلات بروند چون همیشه دلشان شور مسافرانشان را میزد. این هست که حالا بعضیها هم که نمیخواستند بروند تعطیلات، میگفتند ما مجبوریم در کنگره کارکنیم.
ولی با این قضیه آمدیم دو هفته در عید نوروز و یک هفته در تابستان تعطیلات گذاشتیم که افراد بروند. حالا اگر تعطیلات میخواهید عید بروید برای تعطیلات و برای مراسم یک شرایطی دارد. البته ایرانیها در مسئله تعطیلات فکر کنم دستکم بیشتر از مردم دنیا، بروند تعطیلات، اصلاً بیشتر هم تعطیل هستند! مثلاً دوشنبه که تعطیل میشود، شنبه و یکشنبه را از اینطرف سرش میدهند، از آنطرف هم سهشنبه، چهارشنبه، میبینی 10 روز تعطیل میشود. یک روز هم که تعطیل باشد، همه ماشینها را سوار میشوند و جادهها بسته میشود. معمولاً تعطیلات مسافرت میروند، یک برنامهریزیهایی میخواهد، همینجوری که نمیشود رفت. دیدیم یکمرتبه، میگویند کجا برویم، کجا نرویم، یکی از اعضای خانواده میگوید بریم رشت، آنیکی میگوید برویم گیلان، آنیکی میگوید برویم شیراز، آنیکی میگوید برویم اصفهان، بالاخره یا علی، حرکت میکنند و با ماشین و با چادر و با غذا، صندوقعقب پر از نان بربری و کنسرو ماهی و لوبیا و...میروند یکجا، جا گیرشان نمیآید، توی شهرها، در پیادهرو چادر میزنند و میمانند، بعد در همان ماشین هم میخوابند، یک دستشویی میخواهند بروند، توالت نیست، یک توالتی پیدا شود، یک صفی دارد، سیصد نفر در صف ایستادند تا نوبت اینها بشود. خوب اینها چه نوع گردش رفتن و مرخصی و استراحت رفتنی است؟ پس برای تعطیلات باید برنامهریزی کرد، باید شش ماه قبلش، هفت ماه قبلش، برنامهریزی کنی. ما پارسال یک شرایطی بود که یک مسافرت داشتیم خارج از کشور برای تعطیلات، از اول سال من رویش برنامهریزی کرده بودم. هر هفته یک مقداری پول را میگذاشتم کنار، ماهی یک مقدار دلار میگرفتم چون خارج از کشور بود، میگذاشتم کنار، میخواستم بروم، قشنگ هزینه سفرم را در طول سال جمع کرده بودم. پس وقتی میخواهیم یک مسافرتی برویم اولین مسئله، بودجهاش است. باید بودجهاش را تأمین کنید، این را میخواهید یکمرتبه تأمین کنید، به شما فشار میآید.
یعنی از اول سال، از 6 ماه به عید مانده، ذرهای از هزینههایتان را بگویید برای تعطیلات 10 روزهام. میخواهم بروم مسافرت، شهرستان داخل یا خارج، یک مقداری از آن را باید بگذاری کنار، پسانداز بکنید، بعدش برنامهریزی بکنید، کی بروم؟ کی نروم؟ اگر میخواهید بلیت هواپیما بگیرید، یک ماه قبلش بگیرید، نه اینکه دو روز مانده به عید، یک هفته مانده به عید. باید یک ماه، دو ماه قبلش برنامهریزی کنید. کدام شهر میخواهید بروید؟ شهرها را بررسی کنید که کدام شهر میخواهید بروید و اگر خارج میخواهید بروید کدام کشور خارج میخواهید بروید، چون خیلی وقتها خارج رفتن خیلی ارزانتر از داخل رفتن است! شما اگر بخواهید هتلهای داخل بروید، خیلی گرانتر میشود تا اینکه بخواهید بروید خارج از کشور. ببینید کدامیک از کشورهای خارجی میخواهید بروید. چون بعضی تورها با یک تومان، یک و دویست شمارا میبرند کشور خارج. این را بررسی کنید ببینید کی میخواهید بروید، کی میخواهید برگردید؟ بلیتتان، رفتنتان، رزرو هتلتان، اقامتتان، اینها را باید کاملاً برنامهریزی کنید. پس؛ 1- بودجهاش است. 2- برنامهریزیاش است. 3- تعطیلاتی باید باشد. اگر ما کنگره را تعطیل نکنیم، شما چه جوری میخواهید بروید تعطیلات؟ بعد، کار کردن دائم، راندمان انسان را پایین میآورد؛ یک موقع کارها زیاد است شما یک روز جمعه کار میکنید، دوتا تعطیلات کار میکنید، باشد، ایرادی ندارد، یک شرایط خاص است ولی اگر در طول زمان اینطوری باشد آنوقت خرابی ایجاد میکند. کسی بخواهد دائماً سرکار باشد فشار کار به او آسیب وارد میکند چون کار فقط نیست، یک کار یدی هست، یک کار فکری هست. شما یک مقداری کار انجام میدهی باید یک استراحتی کنی، انرژی برگردد، فکر آزاد باشد، بتوانی فکر و تصمیم درست بگیری و کار انجام دهی. ولی یک موقع همهاش مشغول کار هستی، دائماً داری کار میکنی، مثلاینکه سوار یک چرخوفلک شدی، دارد چرخوفلک میچرخد و شما اصلاً به قول امین که در آن جهانبینیاش بود سوار چرخوفلکی و اصلاً نمیبینی و همهچیز را کلهپا میبینی، باید این چرخوفلک بایستد، وقتی دائماً کارکنی نمیتوانی برنامهریزی کنی. وقتی دائماً کار میکنی نمیتوانی ببینی این کار به ضرر تو است یا به منفعت تو؟ 10 روز کار میکنی، یک هفته کار میکنی بعد مینشینی فکر میکنی این کار به ضررت بود یا به منفعتت بود؟ وقت آن کار را انجام میدهی و تعطیلات هست که شما باید فکر این کار را انجام بدهی که این کار به نفع است یا به ضرر است ولی خیلی اوقات هم نه، شروع میکنی به کار کردن، مثل تراکتور 7-8 ساعت کار میکنید، خسته میشوید قرص میخورید. 10 ساعت کار میکنیم مواد مصرف میکنیم. بیشتر اینها که مواد مصرف میکنند مال همین کار کردن است دیگر! دائماً کار میکنند، انرژی ندارند، قرص میخوردند، تریاک میخورند، هروئین میزنند. مواد میزنند، شیشه میزنند که کار کنند و کار کنند! فکر هم نمیکنند، چون دائماً مشغولاند، پس باید یکفاصله، یک افتی باشد که انسان فکر کند، کاری که انجام میدهد درست است یا غلط است؟ موقعی میتواند درست فکر کند که فراغت داشته باشد، تعطیل باشد، خسته نباشد، بتواند فکر کند که این کار که میخواهد انجام دهد به ضررش است یا به منفعتش!
پس برای تعطیلات رفتن: 1- باید یک تعطیلات باشد. 2-بودجه باشد. 3- برنامهریزی باشد. بعد هم تعطیلات شما هدف داشته باشد، یک موقع میخواهی بروی برای استراحت، آرامش، بسیار خوب است. یک موقع میخواهی بروی به تعطیلات که به باجناقت بگویی که ماهم رفتیم مثلاً شمال یا خارج از کشور! یک موقع هدفت این است و اگر هدفت این باشد، آن هدف اشتباه است. چون به هیچکس مربوط نیست که تو چهکار میکنی! چیزی که برای تو مهم است خودتو مهمی. حالا میبینی نمیتوانی اصلاً بروی به تعطیلات، عیبی ندارد، تهران هستی، باش، تهران در فصل عید بهترین جا هست، خیابانها خلوت، هوا تمیز، خوب، مرتب. حالا تهران را یک روز بروید فرض کنید شاه عبدالعظیم، کباب و ریحان بخورید مثلاً، یک روز بروید باغ ملی، یک روز بروید تجریش، یک روز بروید میدان شاهپور، یک روز بروید جای دیگری، آنجا میتوانید تعطیلات را بهگونهای بگذرانید، این نیست که همه بروید خارج از کشور یا داخل! باید کار را برنامهریزی کنید؛ بنابراین به این دلیل بود که من تعطیلات را در کنگره اجباری کردم، بعد دیدیم نه، طوری هم نیست، ریزش هم نمیکند، کسی هم که ریزش کرد، عیبی ندارد. به قول قدیم خر لنگ منتظر چُشت است؛ یعنی بگویی، فوری میایستد. آنها که میخواهند درمان شوند و درمانشان محکم باشد هیچچیزشان نمیشود، آنها هم که نه، ریزش میکنند، همان بهتر که ریزش بکنند، تکلیف خودشان را هم بدانند همین اول ریزش بکنند، اگر بخواهند 7-8 ماه بیایند، بروند، اسباب زحمت ما هستند، بعدتر ریزش کنند، بگذار همین تو این دو روزی ریزش کنند، این هم یک مسئله است بعد به این دلیل تعطیلات اجباری شد.
پسکار کردن مدام هم مثل سم میماند. فلانی خیلی کار میکند، روزی بیست ساعت کار میکند، خوب من این کارها را کردم، روزی بیست ساعت کار میکردم، تعطیلات اصلاً نبود، همیشه پشت ماشین و در این شهر و آن شهر بودم. همش تریاک میخوردم و کار میکردم و سیگار میکشیدم. اصلاً فکر نمیکردم که این کار درست است یا غلط است؟ چرا باید بنشینم بروم این شهر، آن شهر ممکن است تهران بنشینم فکر بکنم، میتوانم 5 برابر آن پول دربیاورم ولی این را متوجه نبودم. ولی حالا میدانم که نیروها باید در یکفاصله زمانی استراحت کنند و به تعطیلات لازم بروند، میتواند داخل باشد، میتواند خارج باشد میتواند در شهر خودمان باشد؛ میتوانند بروند جاده کرج، جادههای دیگر، بنشینند آنجا دورهم باشند. چون کار زیاد باعث میشود فکر نکنیم و ضربه شدیدی به ما میزند. ما باید برای تمامکارهایمان برنامهریزی کنیم تا بهتر انجام دهیم. راهنماها در این تعطیلاتی که ما داریم، کلیه مراکز کنگره از تاریخی که گفتند تعطیل است؛ یعنی هیچ مرکز کنگرهای نمیتواند بگوید که ما میخواهیم توی تعطیلات عید مرکز را بازسازی کنیم، بازسازی نداریم، فلان تعمیرات را میخواهیم در ایام عید انجام دهیم؛ نداریم. آب فاضلاب گیرکرده میخواهیم در ایام عید درستش کنیم؛ نه! در ایام عید همه مرخص هستند، حتی ساختمانی که ما داریم بنایی میکنیم، میسازیم و آماده میکنیم تا برویم، حتی گفتم آنجا هم حق ندارید کارکنید. از آن تاریخی که گفتیم، از دوشنبه تعطیلشده کنگره تا روز 14 همه تعطیل هستند پس هیچ شعبه کنگره تحت هیچ دلیل و هیچ انگیزهای نمیتواند باز باشد. میخواهیم بازسازی کنیم، میخواهیم رنگ کنیم، نه! همه میروند سرکارشان، هیچگونه ملاقاتی برای لژیونها انجام نمیگیرد، ما تو تعطیلات یک لژیون تو پارک تشکیل بدهیم، یک لژیون تو خانههای همدیگر داشته باشیم اصلاً. ما نداریم! هیچ دیدوبازدیدی اعضای کنگره توی خانههای همدیگر انجام نمیدهند. برویم خانه راهنما، راهنما بیاید خانه ما، ما برویم و خانه همدیگر تا عید دیدنی کنیم اصلاً، در کنگره عید دیدنی بین اعضا بههیچعنوان نداریم. فقط من بهعنوان نگهبان کنگره، 2 روز 3 روز مینشینم اینجا، عید دیدنی من را انجام میدهید و میروید، اینجا است. کسی برای عید دیدنی خانه من نمیآید، هیچکس. هیچگونه تفریح، پیکنیکی بین اعضای کنگره 60 برقرار نمیشود. تعطیلات هست بیا باهم برویم پیکنیک یا با لژیونش برود پیکنیک، یا اعضای کنگره 60 با خانوادهشان بروند پیکنیک. این را اصلاً نداریم. حالا ممکن است 15 یا 20 سال در کنگره میآیند از آن قدیمیها هستند خیلی باهم صمیمی شده بودند، دو نفر مثلاً نه همه، اینها باهم دو سه باری بروند و پیش همدیگر بروند، 20 سال همدیگر را میشناسند ولی آنیک شرایط استثنا هست و بقیه اعضا دیگر نیستند.
راهنماها هم تکلیف زیاد ندهند، ده تا سی دی میدهم، ده تا را بنویس! بگذارید استراحت بکند. تکلیف خیلی کم حداکثر در ایام عید حداکثر دوتا سی دی به آنها میدهید که بخواهند بنویسند، هفتهای یک سی دی، بیشتر از آن نباید بدهید، این را هم میخواستم ندهم دیدم به قول قدیمیها بیمایه فطیر است!
کار دیگری که تصمیم گرفتم که یک مقدارش اعلام شد و یک مقدارش اعلام خواهد شد؛ قدیم وقتی یک نفر راهنما میشد تا 3 سال رهجو میگرفت بعد از 3 سال، دیگر رهجو نمیگرفت. سر 4 سال هم باید جابهجا میشد. من هم پیام دادم که به تمام گروهها اطلاع بدهند که راهنماها همه تا همان 4 سال رهجو میگیرند و 1 سال قبل هیچ لژیونی بسته نمیشود، چه همسفران، چه مسافران، البته مشروط به اینکه ایجنت از آنها راضی باشد، چون لژیونها شماره دارد، مثلاً شماره لژیون 18 دارد کار میکند، به رهجو مرتب میگوید، لژیونش اگر باز باشد، بعد راهنمای لژیون 18 میرود و یک راهنمای دیگر میآید بهجایش، فرقی نمیکند، کلاس دایر است، یک معلم میرود، یک معلم دیگر میآید بهجایش. بعد هم عنوان کردیم که دوره 4 ساله آنها تمام میشود و یک پرسشنامه به آنها میدهیم که اگر ما از آنها راضی بودیم یک دوره 4 ساله دیگر در یک شعبه دیگر مشغول به کار شوند؛ البته آنجاهایی که یک شعبه هست، ناگزیرند، آنها در همان شعبه خواهند بود. پس اولین مورد اینکه تا پایان 4 سال همه لژیونها باز هستند. به این بگوییم تا 6 ماه دیگر میخواهیم تجلیل بکنیم، لژیونت را ببند. دیگر نداریم! تا آن لحظه آخری که تجلیل میشود میتواند شاگرد بپذیرد. بعد هم اگر از آنها راضی بویم و مرتب باشند، میتوانیم از آنها استفاده کنیم. ببینید، ما اگر سیستمی را طراحی کردیم که نیروها عوض بشوند برای این بود که نیروها خراب نشوند، برای اینکه نیروها یک کاری که به دستشان میدهیم، به آن کار عادت نکنند. دیگر فرض کن شهرداری نمیگذارد هیچ جا یک دکه بزنید، یک جعبه بگذارید، در هیچ کجای تهران، چون بعد از مدتی تقاضای سرقفلی میکنید و میگویید محل کسبوکارم است! کنگره این را نمیخواهد و از همان اول طی کرده که نیروها باید جابهجا شوند. باید نیروهای جدید بیایند و نیروهای قدیمی که خدمت کردهاند بروند کنار؛ اما یکوقتهایی یک نیرو، یک نیروی خوبی است، نیروی هماهنگی هست، ما آن نیرو را میخواهیم، ما آن را میگوییم 4 سال دیگر هم بنشین. موقعی ما به او میگوییم 4 سال دیگر بنشین که ایجنت و مرزبان از او راضی باشند.
ما آدمهای قلدر و خودرأی و آنهایی که گوش به حرف کسی نکنند را نمیخواهیم، فوری زیرآبشان را میزنیم، فوری مرحله بعدی اطلاع میدهند به ما، میگوییم جمع کنید نمیخواهیم. من یک روزی در یک شرکتی کار میکردم، سال 53 -54 بود کار میکردم. خوب کار میکردم اما حقوقم کم بود. قرار بود حقوقم را زیاد کنند اما زیاد نکردند. من شروع کردم به بد کار کردن و کارشکنی کردن و جواب سوپروایزر را سربالا دادن و... سوپروایزر مرد فهمیدهای بود، میگفت: بیا دژاکام، گفت: تو کارگر و تکنسین خوبی بودی، خوب کار میکردی ولی تقاضای اضافهحقوق کردی، درست است؟ گفتم: آره. گفت: اضافهحقوق بهت ندادند، درست است؟ گفتم: اره. گفت حالا داری بد کار میکنی که داری اعتراض میکنی؟ گفتم: آره، گفت: داری اشتباه میکنی، گفتم: چرا؟ گفت: برای اینک داری سابقه کارت را خراب میکنی. با این بد کار کردن تو دیگر اصلاً به تو اضافهحقوق نمیدهند! ممکن است اصلاً اخراجت کنند. گفتم: چرا؟ گفت: حقوق و دستمزدی که میگیری یکچیز است، کار تو یکچیز است، گفت: کارت را با حقوقت مقایسه نکن! اگر حقوق خوب بدهند، تو خوب کارکنی و اگر حقوق بد بدهند، تو بد کارکنی! تو باید بهترین کار را ارائه بدهی که تو را دوست داشته باشند. حالا ما در هر جایگاهی کاری انجام میدهیم باید بهترین کار را ارائه بدهیم. کنگره 60 مسئلهاش از فرمانبرداری تا فرماندهی، دستور جلسهتان است. باید در هر جایگاهی فرمانبردار باشیم؛ دیگر بالاترین افراد کنگره دیدهبانان کنگره هستند که واقعاً ستونهای کنگره هستند و کنگره روی شانههای آنها است و دارند حمل میکنند و این را دیگر همه شما میدانید ولی همهشان از من حرفشنوی دارند و فرمانبردار هستند. به دیدهبانان به هرکدامشان یکچیز را ابلاغ بکنم، اصلاً سؤال نمیکنند بلافاصله انجام میدهند. چون فرمانبرداری را یاد گرفتهاند، آمدهاند دیدهبان شدند، اگر فرمانبردار نبودند که دیدهبان نمیشدند!
پس حالا این پرانتز را باز کردم، سعی کنید تا آن زمانی که کار میکنید، در آن جایگاه و در آن پست به بهترین شکل ممکن کار بکنید. عاشق را حساب با عشق است با معشوق چه حساب دارد. چون کنگره افرادی میخواهد که فرمانبردار باشند و برای همین توانستیم این سیستم 60 هزارنفری را با 50 تا 60 مرکز اداره کنیم حتی اگر قسمت مافوق شما حرف زور هم بزند باید بگویید چشم. بارها گفتم آقایانی که از 54 سال به بالا هستند، پذیرش نکنید مگر اینکه ایجنت اجازه دهد یا من اجازه دهم، ممکن است از 54 سال به بالا باشد از حالا به بعد، شعب اگر بخواهند پذیرش بکنند میتواند ایجنت آنجا انجام دهد و بگوید این سنش از 54 سال به بالا است مجوزش را ایجنت بدهد که وارد گروه شود. ولی ایجنت باید با او صحبت بکند چون وقتی کسی سنش بالاست، 70 سالش هم باشد؛1- ببینم که سرپا هست، با عصا نخواهیم بیاوریم، ببریم که نیروها را جلویش را میگیرد و مشکل ایجاد میکند و 2- به او میگویم سن تو 68 سال است، یک جوان 20 ساله میشود راهنمایت، 22 ساله، 23 ساله! هر چه گفت باید بگویی چشم. تو 68 سال، 70 سالت است، یک 25 ساله، 28 ساله میشود معلمت، هرچه گفت باید بگویی چشم. باید به او احترام بگذاری. برنگردی بگویی تو مثل نوه منی، تو مثل بچه منی، من صدتا پیراهن بیشتر از تو پاره کردم! این چرتوپرتها را نگویی! اگر قبول میکنی برو، 70 سالت است، یک جوان 20 ساله معلمت میشود البته او به تو احترام میگذارد. ما در دین و مکتبمان داریم که به سن بالاتر از خودمان احترام بگذاریم ولی او هم باید یاد بگیرد که باید تابع این باشد و حرفشنوی داشته باشد، 70 سالت است ولی او 20 سالش است، باید بگویی چشم. نه، من فلان کار را نمیکنم، من از این سابقهام بیشتر است! این حرفها را در کنگره نداریم. این را بگویم اطلاع داشته باشید، تمام راهنمایان کنگره اگر خوب، مرتب، منظم باشند، دورهشان که تمام شد بروند یک فرم پر کنند و عملیاتی اگر هست انجام دهند، آنجا ارزیابی میکنیم که اینکه 4 سال راهنما بوده چند تا شاگرد را به رهایی رسانده؟ در حال حاضر چند تا از شاگردان این الآن 6 ماه در کنگره هستند، به رهایی رساندی قبول، چند تا از شاگردهایش کمک راهنما شدند؟ آیا کمک راهنما تحویل داده؟ نگاه میکنیم میبینیم راهنما و کمک راهنما تحویل نداده، خوب میبینیم این به درد نمیخورد یا میبینیم نه، 6-7 تا کمک راهنما داده، کلی به رهایی رسانده، شاگردانش خدمتگزارند، خودش خدمتگزار است، به این میگوییم 4 سال دیگر هم باشد. اینجوری این فرمها پر میشود.
امیدوارم تعطیلات عید به همه شما کاملاً خوش بگذرد. دیگر در ایام عید همهاش میروید اینطرف و آنطرف و همهاش خوشگذرانی، آبکی هست، کاکائویی هست، کرم کارامل هم هست، اینها همه هست، شیشه و یخ و اینها هم هست و این است که در ایام عید مراقب خودتان باشید. انشا الله که همهتان نفستان سیرشده و نمیروید. این هست که نگویید ایام عید است، سفرتان را در ایام عید خراب نکنید! امیدوارم عید به همهتان کاملاً خوش بگذرد.
حالا برویم سر بحث اصلی؛ گرچه آنهم خودش بحث اصلی بود.
موضوع کتاب، خوب است؛ زیرا صور پنهان را بهطوری مطرح مینماید که قابلدرک میشود، در زندگی اعداد، آنانی که هم اندیشه میباشند باهم در ارتباط میباشند و مطالب را با یاری هم کامل مینمایند و این نشان میدهد که زبان، کشور، پوست، هیچکدام در هدف حرکت به مبدأ تأثیر ندارد.
اصولاً آنهایی که اندیشهشان یکی هست، خود سیستم اینها را باهم جفتوجور میکند. شنیدید می گویند: آب میگردد، گودال را پیدا میکند! خداوند نجار نیست، ولی دروتخته را باهم جور میکند. کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز.
ضربالمثلهای بسیار زیادی داریم که این مسئله را مطرح میکند. آنهایی که هم اندیشه باشند باهم در ارتباط میباشند. افرادی که میآیند وارد سیستم کنگره میشوند، آنها که هم اندیشه هستند میمانند و آنهایی که نیستند خارج میشوند یا اصلاً گویی آنهایی که هم اندیشه هستند هدایت میشوند بهطرف اینجا، آنهایی که نیستند خارج میشوند. ما هر چه را کامل میکنیم با یاری هم است. اگر یک رهجویی به رهایی میرسد ما همه با یاری همدیگر او را کامل کردیم؛ یعنی من سی دی را در اختیارش قراردادم، راهنما با او کارکرده، برنامهریزی کرده، مرزبانان اینجا را میچرخانند که او در اینجا وجود داشته باشد، انتشاراتی به او سی دی داده، مسئول اوتی برایش اوتیاش را نوشته، پس همه و همه کار را انجام میدهیم. مبدأ همان نقطهای که آغاز نمودیم و به همان نقطه برمیگردیم؛ یعنی یک سیری حرکت میکند از آن نقطه که از نقطه الست که آغاز شد تا برمیگردد به همان نقطه و مراحل دیگر و قیامت و ... در اینجا که میگوید اگر هم اندیشه باشند و کشور و پوست و اینها هیچ تأثیری ندارد، واقعاً همینطور است. اصلاً در کنگره کشور مطرح نیست.
ما خارجی نداریم در کنگره! چرا کلی خارجی داریم، افغانها کلی در کنگره هستند، حالا اینجا کم است، قم زیادند، در مشهد زیادند. گفتم هرکس که آمد به او رهایی دهید. بعضیها کارت اقامت دارند و بعضیها کارت اقامت هم ندارند ولی ما اصلاً سؤال نمیکنیم ولی کارت شناسایی به آنها نمیتوانیم بدهیم، کارت کنگره را ازلحاظ مقررات چون جزء اتباع خارجی محسوب میشود، چون کارت کنگره فتوکپی کارت ملی میخواهد و نمیتوانیم بدهیم. ولی میتوانند به کنگره بیایند و رهایی هم بگیرند. پس از آنها سؤال نمیکنیم که چی هستید. الآن دارد نزدیک یک دهه میشود که با دوستم ویلیام وایت در ارتباط هستم، کشورمان که ما ایرانیم و او امریکا است، دوتا کشور هم باهم در حال درگیری هستند و رابطه خوبی وجود ندارد، زبان من فارسی و زبان او انگلیسی هست. کشور و پوستمان فرق میکند ولی هیچکدام در این حرکت ما، دوستی ما، در انتقال آگاهی ما، ارتباطات ما تأثیر نگذاشته و ویلیام توانسته کنگره را در سطح جهانی مطرح کند؛ یعنی کنگره که در سطح کشور است، چون بعضی NGO ها منطقهای هستند، مال یک شهری هستند، مال یک استانی هستند و مثلاً این NGO فقط میتواند در استان خراسان یا کرمان کار کند و بعضی در سطح ملی هستند و میتوانند در تمام سطح کشور کار کنند و ما NGO ای هستیم که در سطح ملی هستیم و بعد میرود بینالمللی. ما هنوز در خارج از کشور شعبه نزدیم ولی کنگره در سطح بینالمللی مطرحشده، بهوسیله چه کسی؟ بهوسیله آقای ویلیام وایت که نه کشورش با ما یکی است و نه پوستش! همانکه؛
بر سر در خانه و محله ابوسعید ابوالخیر نوشته بود که: هر کس به این سرا درآید، نانش دهید، از ایمانش نپرسید.
هرکسی آمد نانش دهید و نگویید تو ایمانداری یا نداری؟ حالا در کنگره هم هر کس بیاید، اطلاعات را ناگزیریم به او بدهیم و هر ملیتی دارد به ما مربوط نمیشود. در هدف حرکت به مبدأ تأثیر ندارد؛
این جمله خیلی جمله قشنگی است؛ بیگانگانی بهظاهر بیگانه، اما آشناتر از هر آشنایی، چون یک وجود؛ ما همه که الآن در هم جمع هستیم در این سالن بیگانهایم باهم نه پسرخالهایم، نه دخترخاله، نه فامیلیم، نه همشهری هستیم نه قومیتی، خویشیتی داریم و نه همکاریم، هیچی! هیچ نقطه اشتراکی نبوده و همه ما نسبت به هم بیگانه بودیم ولی میگوید بیگانگانی بهظاهر بیگانه، الآن ما بیگانه هستیم، ولی در باطن خویش هستیم. ماقبل از کنگره همه باهم بیگانه بودیم ولی الآن که باهم هستیم باهم آشناتر از هر آشنایی هستیم، یعنی اینقدری که من شماها را میبینم، فامیلهای خودم را نمیبینم! حتی از خواهران من، برادران من، از هرکسی از فامیلهای من، شما آشناتر و نزدیکترید و شما هم همینطور، نسبت به همدیگر همینطور هستیم.
گرگی که مرا شیر دهد، میش من است، بیگانه که به من محبت کند، خویش من است!
انگار همه یکی هستیم که همان ید واحده هست یا روح واحده هست که کنگره باهم میشود ید واحده؛ یعنی دست واحده؛ یعنی همه ما باهم هستیم و حرکت میکنیم که یک نفر که درگیر اعتیاد هست را از جهان اعتیاد خارج کنیم و از اعماق تاریکی بیرون بیاوریم. پس اینجا میشویم ید واحده. وقتی یکی میآید گل رهایی میگیرد و به رهایی میرسد و بالا معرفی میشود، این را چه کسی به اینجا رسانده؟ ید واحده به اینجا رسانده. ید واحده یک دست تنها نیست، یک دستی هست که همه ما، انرژیهای ما، یکجا جمع شده که یک نفر را به رهایی برسانیم. من با یکی صحبت میکردم که مثلاً یک کامیونی یا سنگی را بخواهیم هل بدهیم یک نفر بهتنهایی نمیشود هل داد، ولی 50 نفر 100 نفر دستها را میگذاریم روی این سنگ، یک یا علی میگوییم و همه هل میدهیم و میشویم یک ید واحده که این سنگ را حرکت دادیم. یکی در چاه اعتیاد است، همه ما طناب میاندازیم و همه ما آن طناب را میگیریم، میکشیم که بیاوریمش بیرون. پس ما میشویم یک ید واحده که او را از چاه درآوردیم.
همه ما که در یک هدف، اندیشه و فکر یکی باشیم نشان از ادغام پیدرپی در هم میباشیم؛
میگوید همه ما که یک هدف و یک فکر داریم یعنی داریم در هم ادغام میشویم و تفکراتمان یکی میشود، همه اندیشهها و افکارمان یکی میشود و همه یک خط را دنبال میکنیم، همه آشغال بیرون نمیریزیم، همه حرف زشت نمیزنیم، همه نافرمانی نمیکنیم، همه پشت سر دیگران غیبت نمیکنیم، همه سرزنش نمیکنیم و گویی همه در هم ادغام شدیم. همهمان میخواهیم به یک نفر کمک کنیم و او را به رهایی برسانیم.
همه بهطرف نور درحرکت هستیم و درنهایت به قول قاضی، پنهان در اعماق تاریکی بر سطح اقیانوس پدیدار میشود و هر چه باشد به ساحل رانده خواهد شد. آیا فکر نمودهاید که چرا ما باهم در ارتباط قرار گرفتیم؟ یا آنانی که ما را هیچ نمیشناختند، مانند طناب یا سیم به هم مربوط شدیم؟ پس باید به مشترکات هم فکر بنماییم.
اینجا میگوید که بهطرف نور یعنی صراط مستقیم درحرکت هستیم و اول در اعماق تاریکیها بودیم، پنهان و در چاه اعتیاد بودیم و انگار در ته اقیانوس گیرکرده بودیم که حالا باید بر سطح پدیدار بشویم.
وقتی میگوید پنهان در اعماق تاریکی بر سطح اقیانوس پدیدار میشود و هر چه باشد به ساحل رانده خواهد شد، یاد این قطعه در نوشتارهای گذشته افتادیم، نگاهی به سماء بینداز و این تواناییها را نظارهگر باش که تلألؤ آن مانند الماسهای طلایی است که در کف بحر و اقیانوس بخوابند و هرگاه بیرون آیند در معماری آن جز قدرت و توان الله را نمیتوانید بیابید و الماسهای کنگره 60 درخشش را درزمان حلقههای ناپیدای حیات به هستان و نیستان میرسانند. این عشق پایانی ندارد زیرا دایرهوار میچرخد و شعاع اضافه میکند و از آن حلقهها پدیدار میشود تا آنجا که در فهم من و تو نمیگنجد. آنچه اتفاق میافتد نیز بهتدریج است اما درنهایت از قطرهای چون اقیانوس پدیدار میگردد تا ما آن را چگونه پذیرا باشیم.
پس رسیدیم به این قسمت که همه بهطرف نور درحرکت هستیم و درنهایت به قول قاضی، پنهان در اعماق تاریکی در سطح اقیانوس پدیدار میشود و هرچه باشد به ساحل رانده خواهد شد. میآید از کف به سطح اقیانوس، از عمق تاریکی میآید به روشنایی و بعد میرود بهطرف ساحل.
بقیهاش بماند برای دفعه بعد انشا الله برایتان میگویم، از اینکه به حرفهایم گوش کردید متشکرم.
تهیّه و تنظیم و تایپ: مسافر مهدی (لژیون دوم نمایندگی عطّار نیشابور)
موضوعات مرتبط:
سی دی ها
برچسبها:
کنگره60,
نمایندگی عطار نیشابور,
متن کامل سی دی تعطیلات,
شهرری