وبلاگ آقای امیرهوشنگ سوقندی_درمان اعتیاد دروس آکادمی کنگره60
| ||
گالری
به نام قدرت مطلق
ایام به سرعت در حال گذرند و کسی هم نیست که جلوی آنها را بگیرد. همانطور که میدانید صبح های سهشنبه، درس ما جهان بینی برای کل اعضای کنگره 60 است. بارها من گفته ام که تمام جهان بینی روی این مطلب خلاصه میشود: خوبی،خوب است و بدی، بد است. می خواهد به ما بگوید که تصور نکنیم که هر خلافی انجام دهیم، هیچ راه گریز و راه فراری نداریم. حتی اگر ذره ای عمل نیک یا بد انجام دهیم، به سزای اعمالمان میرسیم و پاداش یا جزاء میگیریم. چون سیستم کاینات مانند یک برنامه کامپیوتری دقیق برنامه ریزی شده است که اگر 2+2را به آن بدهی حتماً 4 را به شما میدهد، یا مثل ماشین حساب اگر 6را در6 ضرب کنید حتماً پاسخ 36 را به شما خواهد داد. خداوند یک سیستمی را طراحی کرده و کسانی را بر آن ناظر گذاشته به صورت دائم. شما فکر میکنید لک لک ها چگونه در آسمان پرواز می کنند و بدون قطب نما و نقشه و یا ابزاری،از یک قاره به قاره دیگر مهاجرت میکنند! یا زنبور عسل چگونه بعد از 2 یا سه کیلومتر دورشدن از لانه اش، آن را پیدا میکند! در کتاب، خداوند میگوید: ما به زنبور عسل وحی کردیم. این روی همان نتیجه اعمال است و خیال نکنید کار ساده ای است. ما که جایی میرویم، یک کوچه یا یک خیابان یا...داریم که گم نمیشویم،اما زنبور در بیابان است و همه جا شبیه به هم. حالا ما میتوانیم خیلی راحت بگوییم: طبیعت! آن چیزهایی را که ما نمیدانیم، از یکسری لغات و کلمات استفاده میکنیم و خیال میکنیم همه چیز تمام است؛ چه سیستمی این قوانین را برقرار کرده و کنترل میکند!؟ طبیعت!! طبیعت یعنی چه؟ یک کلمه دهان پرکن است. در مسائل خواب هم این چیزها اتفاق میافتد! اصلاً خواب چیست که گویی ما می میریم و دوباره زنده میشویم؟ خواب است دیگر، خواب، یک کلمه خیلی راحت. و خیلی از مطالب را ما با یک لغت، جوابش را میدهیم: بیماری اش چیست؟ اسکیزوفرنی، درمان ندارد. چیست؟ اعتیاد است، درمان نمیشود. چیست؟ سرطان، قابل درمان نیست. و اما در اینجا، انسانها هرچه زیرک تر،آگاه تر و هوشیارتر باشند،کمتر دست به خطا میزنند. انسانهایی دست به خطا میزنند که از نظر شعور و آگاهی در رده پایین تر قرار دارند. کسی که به آگاهی و بیداری رسیده باشد، میداند که سیستم هستی و خلقت، دارای حساب و کتاب است؛ بنابراین از خط و خطوط خارج نمیشود. ولی بعضی ها نه!!طبیعت هست و ما بر حسب یک اتفاق آمده ایم و هرچقدر که خلاف خلاف کنیم و هر کاری بکنیم، هیچ اتفاقی نمی افتد. پس تمام بحث ها در این خلاصه میشود. امروز من یک پاراگراف را میخوانم که مربوط به مبحثی است و چند خط که جلو برویم به این نکته میرسیم که: آدمها، نیروها و.... همیشه منفی نیستند و آن ساختار ذهنی و فکری ماست که با کوچکترین مطلبی، آنها را تماماً منفی و مخرب میبینیم و بلافاصله میخواهیم در مقابل آنها جبهه گرفته و ایستادگی کنیم. همان مطلبی که در وادی چهاردهم، در آن خطابه مطرح میشود که ما به ظاهر میخواهیم از مطالبی که فکر میکنیم حق و حقیقت است دفاع کنیم و از نیروی ما استفاده میشود و ما را به هر کانالی که میخواهد سوق میدهد به جهت تخریب خودمان. پس اگر کل موجودات یا انسانها را نگاه کنیم، انتهای تمام انسانها، همه گرایش به نیکی دارند، خیلی نادر است که به زجر بیفتند و آن هم از روی لجبازی است. ولی تمام انسانها اینطوری نیستند. از این بحث که ادامه میدهیم میخواهیم این نکته را دریابیم، چون هر چه که ما آموزش میدهیم کاربری است ؛ اگر کسی یک حرکتی انجام دهد و ما خیال میکنیم بد است، اینطوری نیست، ما تصور میکنیم که بد است. اگر بلد باشیم چگونه برخورد کنیم و فوراً جبهه نگیریم! این مشکل میتواند در هر جایی باشد؛ در یک تاکسی با راننده درگیر شویم، یا با یک مغازهدار، بایک سفر اولی، بایک راهنما، یا با یک مرزبان باشد، با هر چیزی میتواند این اتفاق بیفتد. این را میخواهم بگویم که ساختار ذهنی که ما از آن موجود درست میکنیم که خیلی رذل است، کینه جو است و... اصلاً گاهی اوقات ممکن است اینگونه نباشد، این برداشت آنی و ظاهری ماست. مطلبی را میخوانم مربوط به 75/11/13،تقریبا 20سال پیش.
در گردش ایام به این مرحله رسیدیم که ابتدا به امر، خاندان خود را هدایت نماییم که برای دیدن و دیده شدن، از واجبات محسوب میشود. دوم، نور چراغی باشیم که قدری دورتر را روشن مینماید. سوم، نوری تابنده تر تا به دوردست ها چون خورشید کوچک بتابیم و این امری است که خداوند تبارک و تعالی در هر موردی فرمان داده است. اولین مطلبی که برای هر انسانی پیش میآید، اول جمع و جور کردن خانواده خودش است. خانواده از چند نفر تشکیل میشود؟ خانواده حداقل باید دونفر باشد؛ یک نفر خانواده نیست، کوچکترین عضو جامعه است. دو برادر یا دو خواهر با هم میشوند یک خانواده. کسی که ادعای آموزش دیگران را دارد و یا میخواهد صاحب نظر باشد، یا میخواهد یک کارخانه را اداره کند یا میخواهد نماینده مجلس شود یا به عنوان وزیر یک وزارتخانه را رهبری کند و در هر پست و عنوانی که کار میکند؛ اول باید توانایی جمع و جور کردن خانواده خودش را داشته باشد و این مسئله بسیار مهم و حائز اهمیت است. و در این مسئله استثناء هم وجود دارد که یک در میلیون است. مثلاً پسرنوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم کرد. ما به طور کلی در هستی چیزی صددرصد مطلق نداریم. چون کسی که قادر نباشد یک خانواده دو نفره را درست هدایت کند،چگونه می تواند برای بقیه تصمیم گیری کند؟ در جلسات قبل هم گفتم که حرف و عمل دوتاست! حرف زدن یک موضوع و عمل کردن یک موضوع و این دو با هم متفاوت است. چگونه ممکن است فردی که خودش مصرف کننده است، به دیگران یاد بدهد که مصرف نکنند! این کار اصلاً امکان پذیر نیست. وقتی که از فاز اول گذشت در فاز دوم چراغی باشیم که دورتر را روشن کند. وقتی مسئله خانواده حل شد، کار خودش را بهتر انجام دهد مثلاً استاد است میرود تدریس میکند و کمی به جاهای دیگر کمک میکند. چون گفتیم: در هستی، تمام موجودات در حال خدمت کردن هستند؛ نمیگوید:انسان! یا میگوید:هیچ موجودی جهت بیهودگی قدم به حیات نمیگذارد،حتی یک درخت، یک حشره یا یک میکروب. چون همه اجزاء هستی باید کار کنند، ما هیچ حیوانی را نمیبینیم که بیکار باشد. ممکن است بگویید خرس قطبی 6ماه میخوابد؛ اما اگر میخوابد، برای کسب انرژی است. چون در شرایطی است که نمیتواند تغذیه کند، سیستم برای 6ماه،آن را به خواب میبرد. حال ممکن است یک انسان هم اینگونه باشد. در یک مقطعی به خواب برود. یک سال، پنج سال و.... او هم از همین جنس است و برای کسب انرژی به خواب میرود. همانطور که در خانواده 2نفری اگر کسی کار نکند؛ مثلاً آشغالها را جمع نکنند و نظافت نکنند و....، به مشکل میخورند؛ در یک روستا هم همینطور است، و در یک شهر و.... علت تشریح این مطالب هم همین است و این کاری به دین و پیامبر ندارد که اجزاء هستی باید کار کنند. به همین خاطر یک سیستم کنترلی و نظارتی قرار دارد. و سوم نوری تابنده تر.... انسانهایی هم هستند که از این مرحله ها عبور کرده و فرمان آنها به صورت گسترده تر و وسیع تری، برنده تر است، مثل یک استاندار که فرمانش بالاست و یک شهر را کنترل میکند، یا یک وزیر یا رییسجمهور یا....که به آن درجه میرسند. اینها همه از کجا شروع شد؟ از یک خانه! حالا ما سوای این خانه، یک خانه دیگر هم داریم و آن خانه دل است. دل انسان هم برای خودش یک خانه است و برای خودش تفکراتی دارد. یک موقع این خانه پراز کینه است، یک موقع پراز نفرت است، پراز نفاق، پراز زهر، و یک موقع پر از محبت و صفا و گذشت است. چه چیزی باعث میشود این خانه پراز نفرت باشد یا پراز محبت؟؟ آگاهی و دانش موجود!! که این موجود در کجای تقسیمبندی رده تکاملی قرار دارد. کی تعیین می کند که انسان در کجا قرار دارد؟ خانه دل مشخص میکند!! پست و مقام و یا وزیر و معلم و کارگر بودن گرید و مرتبه انسان را معلوم نمیکند، بالا بودن انسانها را خانه دلشان مشخص میکند. خانه دل بر مبنای دانایی است، بر مبنای شور نیست؛ چون ممکن است با کوچکترین چیزی بر علیه دلشان بلند شوند و در یک لحظه به نقطه ضد خودشان تبدیل شوند؛ به قول قدیمی ها کسانی که با یک فشی میان، با یک کشی هم میروند، یا با یک غوره سردیشان می شود و با یک مویز گرمیشان!! مثلاً بر مبنای شور یک مرتبه دیندار میشوند و در یک لحظه بر علیه همان دین طغیان میکنند، یعنی ممکن است کسی که الهی الهی است تبدیل شود به شیطانی شیطانی. اما وقتی بر مبنای دانایی و آگاهی باشد بسیار فرق میکند. خانه و بیت ما پس از سالهای سخت، اما همیشه بامهر و محبت بود. ما بر آن هستیم که درخت نخل خویش را به خوشه های رطب آباد کنیم و از شهد آن شربتی بسازیم که بر آن همه سیراب بشوند. وقتی انسان دلش پاک شد و پراز مهر و محبت بود میتواند تبدیل به شربتی شود که به دیگر انسان ها هم بدهد، انسانی که بامحبت است دیگران هم از وجودش لذت میبرند،از مصاحبتش لذت میبرند و برعکس انسانی که بد باشد، در کنارش احساس بدی دست میدهد و این همیشه خودش را نشان میدهد. و در دراز مدت، در ذهن بسیاری از انسانها باقی بماند. وقتی اینطور این قضیه در ذهن انسانها باقی میماند. خانه دل را روشن کنید که خانه دل با چراغ خود، نور تابنده ای به خانه خدا میدهد. بعضی از بزرگان میگویند که دل خانه خداست؛ دلی که پراز مهر و محبت باشد، نه آن دلی که فرمان میدهد ایرانی ها مجوس و مرتد هستند. این دلش خانه زهر است، خانه مار است، گرچه در مقامی است که خیلی مرد خداست. چیزی که تعیین میکند همین است که میتواند پراز کینه باشد و میتواند پراز محبت باشد. بسیاری از مردم در این مقوله هستند که آیا وجود، وجود دارد یا خیر؟ یعنی با خود بیگانه اند. خیلی از مردم میگویند که ما هستیم یا نیستیم! و یا میشود برداشت کرد که آیا خدا هست یا نیست؟ آیا جهان پس از مرگ هست یا نه؟ آیا حیات دیگری وجود دارد یا نه؟ جهان های دیگری وجود دارد یا ندارد؟ کسانی که اینگونه فکر میکنند، با خودشان بیگانه اند. در حالی که میخواهند وجود خدا را بشناسند؛اما همین ناباوری، آنها را به مرز شیطان میکشد و در آنها هست میگردد. بعضی ها درحال اثبات خدا هستند و برخی در حال رد خدا هستند. اینها خود را در مشکل میاندازند. مثلاً برای چاپ یک اعلامیه ترحیم میگویند:مرحوم؛ بعد فکر میکنند که اصلاً روح نداریم و با خودشان درگیر میشوند. و این ناباوری هست که تفکر را تغییر میدهد و با کسی که دارد زندگی میکند، اگر دچار بیماری شود،بلافاصله از آن جدا میشود. این همان فردی است که وقتی مجبور به انتخاب بین خوشی خودش و بچه اش بشود، بلافاصله خودش را انتخاب میکند. خیلی ها در این شرایط قرار میگیرند. انسانهای مادی میگویند: به من چه!! اما انسان معنوی میگوید: اگر تمام زندگی ام هم تباه شود، من بچه را انتخاب کرده و بزرگش میکنم. کسی که تابع لذت های دنیوی میباشد، میگوید: بچه را میدهم به پانسیون یا پرورشگاه، میدهم به پدر یا مادرش. زیر بار مسئولیت نمیرود. پدر یا مادرش که پیر میشوند، آنها را به خانه سالمندان میبرد. چون در مرحله ای است که فقط به مسائل خودش فکر میکند و چیزی که برایش مهم است، خودش است. به قول قدیمی ها که می گویند: میمون رفت حمام، پاش سوخت؛ بچه اش را گذاشت زیر پاش!! در قدیم، حمام های عمومی و خزینه بود که کف آنها داغ بود، چون زیرش تون و کانال داشت و کسی که مسئول بود، زغال و هیزم میریخت و آتش میکرد و حرارت وارد تون و کانال میشد و کف حمام داغ میشد. بعضی از آدمها هم همینطور هستند. حالا منظور فقط نسبت به خودشان نیست، نسبت به جامعه، نسبت به دیگران، نسبت به همه. وقتی خودشان بخواهند بسوزند، دیگران را سپر بلا میکنند. چون حرف از حمام شد یاد یک لطیفه افتادم؛ شاه عباس یک تنبل خانه داشت، و کسانی که کاهل و تنبل بودند را در آنجا نگه میداشت. روزی شاه عباس برای اینکه بفهمد چه کسی از همه تنبل تر است، همه را داخل یک حمام بزرگ میبرند و تون و کانال حمام را حسابی داغ میکنند. همه تنبل ها یکی پس از دیگری از گرمای زیاد حمام پا به فرار میگذارند و در آخر دونفر تنبل میمانند که تکان نمی خورند. یکی از آنها شروع میکند به فریاد زدن که آی سوختم!! بیایید مرا ببرید بیرون! تنبل دیگر که در کنارش بود میگوید: بگو یک رفیق هم دارم آن هم سوخته!! و او از همه تنبل تر بود. این را گفتم چون فضا عوض شود. بعضی از انسانها منافع خود را بر منافع دیگران ترجیح میدهند؛ و حاضرند همه را فدا کنند برای رسیدن به هدف. دلی که خانه خدا باشد از این دستورات صادر نمیکند. این دستور از دل کسی که به حساب و کتاب این دنیا معتقد باشد، ساطع و صادر نمیشود. و در آنها هست میگردد یعنی وجود شیطان به ثمر میرسد.
جهان مملو از این انسانهاست. وقتی ما میگوییم یعنی اینکه عشق و ایمان باید واقعیت داشته باشد تا جامه زیبایی بر تن شود. اگر عشق و ایمان واقعی باشد انسان لباس زیبایی به تن دارد، مخصوصاً روی ایمان، چون در عشق کمتر به این موضوع برمی خوریم. در ایمان، امکان ریا شدن، بسیار زیاد است. ما برای همه آنها دعا میکنیم که راه رستگاری و صراط مستقیم را بیابند تا از شن و ماسه های دوار، بیرون بیایند و به دریا و بحر برسند. دعا میکنیم که از شن های روان، جدا شوند. گفتیم که شن های روان، 2کار انجام میدهند؛ اگر در صحرا باشند دایماً به گرد خودشان میچرخند ولی اگر به دریا نزدیک باشند، آن شن ها انسان را به دریا میرسانند. نتیجه دیگری که میتوان گرفت: انسان هایی که در جهل باشند و کسی نباشد که به آنها خط یا خطوطی بدهد، همیشه سرگردانند و تا ابد دور خود میچرخند. همین جاست که میفرماید:خداوند ولی کسانی است که آنها را از ظلمت به طرف نور هدایت میکند. یاایها الذین آمنوا یخرجوالظلمات الی النور. باید یک نور باشد که آگاهی بدهد و راه را باز کند که اینها بتوانند به دریا برسند و اگر نزدیک دریا باشند یعنی باید سختی را تحمل کنند و تا زمانی که متحمل نشوند، نمیتوانند به آن مرحله رستگاری برسند. چشمه آب حیات و آب زندگانی کجاست؟ در ظلمات.این را شنیده اید. یعنی اینکه تا سختی شدید را تجربه نکنی، به ظلمات نروی، آب حیات نصیبت نمیشود. باید حتماً در درون گردباد شن های روان و در کنار دریا باشی تا به دریا و بحر برسی.
امیدواریم که در تحولات خویش، قدم های بسیار قوی و محکم بردارید و از تلاش در راه حق، هیچوقت ناامید نشوید. وقتی در راه حق و حقیقت تلاش میکنید، هیچ موقع ناامید نشوید، اگر کاری را انجام میدهید که درست است و فکر میکنید حقیقت است از تلاش خود فروگذار نشوید. خداوند چون میخواهد ظرفیت انسان را اندازه بگیرد، زود شما را به هدفتان نمیرساند. باز هم تکرار میکنم: بعضی سختی ها را خداوند بر انسان نازل میکند تا بیاموزد و فرا بگیرد و قدر بداند. ما قدر هوا را وقتی میدانیم که اکسیژن نباشد، قدر عزیزانمان را وقتی میفهمیم که آنها را از دست میدهیم. اگر اعتقاد دارید که راهتان راه حق است، عجله نکنید،چون دیر و زود دارد اما سوخت و ساز ندارد. اما نه آن حقیقتی که به نفع من است، بارها گفته ام که آن راستی و حقیقتی که به نفع من است درست نیست. نباید بگوییم هر چیز که به نفع من است الهی است و هر چیزی که به ضرر من باشد، شیطانی!! چون همه اینها امتحان است.
صبر شما کم میشود، خب ممکن است که در حیات خویش، به آنچه باید به شما فکر فراخی بدهد، کمتر تفکر بنمایید. این مال سال 75 است. صبرتان کم میشود، چرا؟ چون به نکات و چیزهای مفید که به تو تفکر گسترده و باز میدهد، فکر نمیکنی. فقط فکر گذران روز خودت هستی. فکرهای اصولی که راه خروج به تو میدهد، نداری. همه این دردها به خاطر این است که ما راه خروج را پیدا کنیم و این یک آزمون است و برای همه موجودات هست که در یک تله میافتند و جالب این است که باید خودشان از تله نجات یابند و اگر کسی به آنها کمک کند، دیگر بیرون آمدن از تله را یاد نگرفته اند. یکی از این تله ها، اعتیاد است که اگر ما توانستیم بیرون بیاییم که خوب! وگرنه اگر نتوانیم دیگر معلوم نیست کی باید جسم و روح، هردو باهم به یک مسائلی برسند. اگر در هر یک ایرادی باشد در دیگری انعکاس خوبی نمیگذارد، ما همه را تجربه کرده ایم. جسم و روح؛ البته وقتی میگوییم روح، یعنی آن چیزهایی که در خارج از اینجا اطلاق میشود. جسم را که کنار بگذاریم منظور آن بقیه اش است. البته در کنگره 60 اینها برای ما جدا شده، شاید برای خیلی ها تفکیک نشده باشد. چون خیلی ها وقتی صحبت روح و نفس و....میشود، همه را یکی میدانند. اما به اعتقاد ما؛ جسم،روح،نفس، جان و جن، هرکدام یک چیز است و فرق دارند. البته برخی میگویند جسم خاک میشود و روح به جهان دیگر میرود. در کتاب 60درجه گفتیم که این دو مثل سوار و سوارکار هستند. اسب=جسم، روان یا روح=سوارکار، اینها باید باهم بالانس باشند. نیروها همیشه منفی نیستند، به خصوص که قصد آزار شما را نداشته باشند. اما در خط نیروهای شیطانی، عمل نمودن انسانها، آنها را بدمنظر مینماید. نیروهای مخالف ما همیشه منفی نیستند. ما یک برداشت داریم؛ مثلاً در تاکسی راننده حرفی را میزند، حال یا از روی غرض یا از روی مرض!! ما فوری یک جبهه وحشتناک میگیریم و در ذهن خودمان، او را فردی مجرم و گناهکار و بد میپنداریم. در صورتی که ممکن است این طوری نباشد. منظور این است که ما وقتی با انسانها برخورد میکنیم، در نظر اول آنها را پلید و خطاکار نبینیم. اگر هم مشکلی در فردی دیدیم، سریع آن را بزرگ نکنیم، کمی صبر کنیم فکرمان عوض میشود. بارها گفتم: اگر با کسی مشکل دارید بروید و رودررو به او بگویید، چون برای هر مسئله شما میتوانید هزار جور فکر کنید. مانند فیلم ژاندارک، که خانمی فکر میکرد منتخب خداوند است برای جنگ با کفار. و برای شیطان تعریف میکند که: من بچه بودم که شمشیری از آسمان افتاد جلوی من، و این نشان و دلیل منتخب بودن من است. شیطان خیلی قشنگ به او گفت: این تفکر تو است. حال من چند صحنه نشانت میدهم که دلیل افتادن شمشیر میتواند باشد: اولی؛ نشان داد کمی آن طرف تر دو نفر در حال جنگ با هم هستند، یکی میزند زیر شمشیر دیگری، و شمشیر پس از رفتن به هوا، میآید و جلوی دختر میافتد. دومی؛ زن و شوهری در حال دعوا به خاطر اینکه شوهر همیشه در جنگ بوده، زنش شمشیر وی را برداشته و میگوید: دیگر حق نداری به جنگ بروی و پرت میکند و میآید و میافتد جلوی دختر. و چند صحنه دیگر.... و میگوید: شمشیر به علت های مختلفی میتواند در جلوی تو افتاده باشد، اما این برداشت تو بود که گفتی: خدا برایم فرستاده!! پس هر واقعه میتواند به هزار شکل، اتفاق بیفتد. اما ما همانگونه که دوست داریم تفسیرش میکنیم. و چون ما تمام صحنه را نداریم و فقط یک سکانس آن را داریم، بقیه اش را با ذهن خودمان بازسازی میکنیم. و جالب این است وقتی که بازسازی میکنیم، شدیداً هم به آن معتقدیم و میگوییم درست است. باید روی این قضیه تفکر کنیم. در نتیجه برخورد ما با انسانها باید با تعمق و تفکر بیشتری باشد و هرگز زود قضاوت نکنیم. انسانهایی که در خط نیروهای شیطانی هستند، زشت و بدقیافه میشوند و این یک موضوع ثابت شده است. ممکن است در یک مقطعی خودش را نشان ندهد، ولی به مرور زمان بدمنظر و کریه میشوند.
دوتا نکته هم مربوط به جلسات کنگره هست که مطرح میکنم: یکی اینکه: برای پذیرش افراد در کنگره؛ قدیم ها ما قرصی ها را درمان میکردیم و شاید هم موفق بودیم. اما بعد دیدیم این کار ما نیست و دستور جدید به این صورت است: اگر کسی وارد کنگره شود که مصرف قرص اش از مصرف موادش بیشتر است، او را پذیرش نمیکنیم. چون ثابت شده که در جلسات و گروه ها ایجاد اختلال میکنند و حتماً باید تحت نظر روان پزشک باشند، یا بیمارستان روانی باشند و یا با داروهای مختلف تحت کنترل باشند. کسانی که قبل از این دستور پذیرش شدند، ادامه بدهند؛ و بعد از این دیگر از این موارد پذیرش نشود. ما مطمئن هستیم که در آینده متد DST برای درمان بیماری های روانی، واقعاً مفید خواهد شد. ولی این کار را ما نباید بکنیم، بلکه پزشکان باید به این نتیجه برسند که در سیستم درمانی شان، از این متد استفاده کنند. دوم؛ در موقع مشارکت آقایان، ما گفته بودیم: نگهبان جلسه، اسامی کسانی که میخواهند مشارکت کنند را بنویسد و این در بعضی جاها اختلاف ایجاد کرده، چون برخی افراد، وقتی دیگران اشاره میکنند و نگهبان اسم آنها را مینویسد، متوجه اشارات نمیشوند و میگویند:اینها پارتی بازی میکنند! فعلا ترجیحاً فقط خود استاد جلسه بنویسد، چون هر جلسه استاد عوض میشود. مشارکت هم باید به همه برسد، اینکه دونفر دست بلند کنند و بگوییم مشارکت را به پیشکسوت میدهیم، از نظر من اشتباه است. پس از این به بعد سعی کنید مشارکت یکنواخت شود، هم قدیمی ها و هم تازه واردان. و به عقیده من در این مشارکت ها، کسانی که سه جلسه اول را تمام کردند، مقدم ترند نسبت به قدیمی هایی که پنج سال رهایی دارند و این صددرصد نیست. امیدوارم این نکات را در جلسات خود مدنظر قرار دهید.
تهیه و تنظیم: مهدی سوقندی موضوعات مرتبط: سی دی ها برچسبها: کنگره60, خانه دل, سی دی, مهندس [ پنجشنبه سی ام دی ۱۳۹۵ ] [ 21:5 ] [ Amir Hoshang Soghandi ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |