وبلاگ آقای امیرهوشنگ سوقندی_درمان اعتیاد دروس آکادمی کنگره60
| ||
گالری
"به نام قدرت مطلق" خیّام متولد ذیحجه 439 هجری قمری معادل 1048 میلادی یعنی کمتر از 1000 سال قبل (بین 900 و 1000 سال قبل) میباشد. برخی گفتهاند متولد بلخ و عدهای گویند در استرآباد نزدیک شیراز متولد شده است. بیهقی معتقد است که در نیشابور به دنیا آمده است. مهمترین کار خیّام در جبر و ریاضیات و در زمینه معادلات دو مجهول و سه مجهول صاحب نظر بوده است و مثلّث پاسکال را چهار قرن قبل از پاسکال کشف نمود که آن را مثلّث خیّام و پاسکال نیز میگویند. در نجوم و ستارهشناسی سرآمد بود و در زمان ملکشاه و خواجه نظامالملک زندگی میکرد که توسط ایشان برای تأسیس رصدخانه اصفهان به این شهر فرستاده شد. از نظر علمی لقب حجت الحق را داشت که ابن سینا هم همین لقب را دارا بود و میتوان آنرا معادل پروفسوری، دکتر، آیتالله امروزی دانست. در همان زمان امام محمد غزالی لقب حجتالاسلام را داشت که به مراتب پایینتر از حجتالحق میباشد. با خواجه نظامالملک، سنایی، ابن سینا و غزالی هم زمان بود و در زمانی که مکاتب فلسفی مانند مشایی و مُعتَزله بیشمار بود و فضای بحث و بررسی شدیداً ترویج داشت، زندگی میکرد. البته خیّام از نظر اخلاقی کمی تند بود اما اگر دقیق نگاه کنیم میبینیم زندگی او همزمان بود با مِتُدها و مکتبهای فکری و فلسفی متعدد که در آن زمان رواج داشت این بحثها شامل بحثهای فکری، فلسفی و علمی و متافیزیک بود. تندی خیّام باعث شده بود که، او را با توجه به یادداشتهایش؛ مرتد، غرمطی و زندیق بخوانند. نقل است یکی از فقیهانی که نزد او ریاضیات میآموخت و تحصیل علم میکرد زمانی که در جمع مردم حضور مییافت، بد خیّام را میگفت و او را نفی میکرد. کما اینکه خیّام روزی طَبّال را به خانه میآورد و زمانی که فقیه نزد او آمده بود، با صدای طبل طَبّال، مردم را جمع کرد و به آنان گفت: ای مردم ببینید این مردی که از من بدگویی میکند، نزد من علم میآموزد و من استاد او هستم. چگونه است که از من بدگویی میکند و نزد من مشغول تحصیل است. یا وقتی که غزالی از خیّام میپرسد: بالاترین کَواکِب کجاست یا کدام است، خیّام پاسخ نمیدهد و در آخر وقتی غزالی از جلسه خارج میشود، خیام میگوید: وقتی حق بیاید باطل خارج میشود. (نقل به مضمون) آن چیزی که مادر مورد خیّام با آن مواجه هستیم، یادداشتهایی است که او بر میداشت و در آنها تضادها و پارادوکسهایی وجود داشت که مردم با آن مواجه بودند. مثلاً به دنبال بحثهای فلسفی بودند و یا اینکه فلکها پنج تاست یا هفت مورد و یا اوّل، عقل اوّل بوده است و یا عقل دوّم و... که اینها یک سری مسائل فلسفی سخت بوده است که مردم درگیر آن بودهاند. و از طرفی پارادوکسهایی بودهاند که برای خیّام پیش آمده است که البته یا خودش جواب آنها را میدانست و یا میخواست که جوابش را ( با توجه به بحثهای حدیثی و روایات و نقلهای گوناگون) از دیگران بگیرد. کما اینکه در زمان ما نیز این تضادها مشاهده میشود، و خیّام قصد داشت که با "اِن قُلتهایی" که به آنها وارد میکرد، فرقهها و گروههای مختلف جواب آن را بدهند و امروز آن مطالب و بحثها به صورت رباعیّات خیّام در اختیار ما است. جالب اینست که اگر بخواهیم ببینیم که پر تیراژترین کتاب منتشر شده تاکنون در اروپا کدام است، قدر مسلّم کتاب مقدس یا همان انجیل است همانطور که در ایران و عربستان و یا در جهان اسلام نیز کتاب مقدس قرآن است. اما در اروپا و در جهان غرب در رده دوم کتابهای شکسپیر و در مرتبه سوم رباعیّات خیّام است. بنابراین میبینیم که در غرب رباعیّات خیّام مورد استقبال بیشتری نسبت به ایران قرار گرفتهاند. بنابراین میبینیم این رقم و عدد بالاست و نشانگر این است که انسانها را جذب خودش کرده است، و در اینجا این مسئله مطرح است، که خیّام میخواهد، آن تضادها را بیان نماید، حال برای این تضادها پاسخ دارد یا ندارد؟ ولی بعنوان یک اندیشمند اینها را مطرح میکند. اما ما در اینجا با یک مسئله دیگر روبه رو هستیم؛ یا در آن بحثها آنقدر افراط میکنیم که زندگی امروزی را فراموش میکنیم و معتقد به یکسری اصول دیگر میشویم و مثلاً در عقل اوّل و دوم و یا فلک چندم گیر میکنیم، و یا اینکه به صورآشکار اشعار خیّام میچسبیم و به مشکل و افراط دیگری برخورد میکنیم. اما آنچه مشخص و مهم است، زندگی کردن در زمان حال و یا همان حال خوش است، که ما بارها در بحثهایمان مطرح کردهایم، و در این اشعار نیز به چشم میخورد. آنجا که میگوید: لحظه را غنیمت شمار باید دانست که برای رسیدن به حال خوش، بایستی یکسری قوانین و مقررات را رعایت کنیم. از این رو باید درنظر داشت که؛ شعرا و عرفا در هرسو برای بیان گفتهها و نظراتشان از مثل و تمثیل استفاده میکردهاند. مثلاً زمانی که فرد میخواهد بگوید حال من خیلی خوب است، میگوید: که خیلی نشئه است که البته درگذشته که این لغت نبوده از کلمه مِی و مستی برای بیان حال خوش استفاده میکردهاند. بنابراین استفاده از مِی الهی، معشوق، خط، خال، ابرو، لب زلف و شرح وجد و سرور و حالت سرخوشی یا حالت مستی عارفانه را باید با کلماتی بیان میکردند که عامیانه باشد و همه منظور را بفهمند، اینگونه بود که این اصطلاحات و کلمات در اشعار عارفان و شعرا باب شد. که البته در اشعار خیّام میتوان، هر دو وجه معانی آن را در نظر گرفت، یعنی از باده و مِی، میتوان هم بحث مشروب و الکل را برداشت نمود و هم اینکه آن سِکر و سرخوشی الهی و تمثیل عرفانی را برداشت نمود. اما به وضوح مشخص است که خیّام در آن روزگار از این همه تضاد و پارادوکسها به ستوه آمده بود و اینگونه آنها را بیان نموده است. حال به مواردی از آن تضادها و پارادوکسها میپردازیم. بر من قلم تضاد، چو بی من رانند پس نیک و بدش ز من چرا میدانند؟ بحث قضا و قدر را مطرح میکند و میگوید: وقتی که برای من همه چیز تعیین و نوشته شده است چرا خوب و بودش را از من میدانند؟!تقدیر تو این بوده، قسمت این بوده، خداوند خواسته! بنابراین تقصیر من چیه؟؟! دِی بی من و امروز چو دِی بی من و تو فردا به چه حجتم به داور خوانند دیروز بدون حضور من و امروز نیز بدون حضور من و تو، سرنوشت ما رقم میخورد، پس چرا فردا و به چه دلیلی من را برای داوری میخوانند؟ که البته بهظاهر به کتاب و آنجا که میگوید: ما هرکس را که بخواهیم هدایت میکنیم، اشاره دارد. گرچه میدانیم که این مطلب دلایلی دارد. که ما بارها و بارها صحبت کردیم و مسئله اختیار را مطرح کردیم و گفتیم: مسئله انسان از روز ازل شروع شده است نه از هنگام تولد، و اینگونه است که ما میتوانیم پاسخ بگیریم. اما اگر انسان را از تولد تا مرگ در نظر بگیریم به این تناقض میرسیم و خیّام حق دارد که بگوید: برمن قلم تضاد، چو بی من رانند//// پس نیک و بدش زمن چرا میدانند؟؟ یعنی میگوید؛ اگر گرگ درنده است و شکار را تکه و پاره میکند به خاطر طبیعت اوست که در وجودش نهاده شده است و خودش تقصیری ندارد. یا اگر حیوانی گیاهخوار است، یا کسی که قتلی را مرتکب میشود و یا اینکه فردی خوب است، تقصیر هیچ کدام نیست بلکه خداوند اینگونه خواسته و خلقشان کرده است؟؟!! (این چیزی است که در اینجا مطرح میکند) یا آنجا که میگوید: دِی بی من و امروز چو دِی بی من و تو//// فردا به چه حجتم به داور خوانند؟؟ حال اگر اینگونه است، چگونه فردا مرا صدا میزنند و میپرسند: چرا گناه کردهای؟؟ این یک تضاد است که باید پاسخی به آن داده شود و البته هیچ پاسخی به آن داده نشد. نه آن زمان و نه الان. گرچه یک سری چیزها گفته میشود، ولی این چیزها جوابگوی عقل سلیم نیست. این چیزها بوده و خواهد بود و قطعاً زمانی این قفل باز خواهد شد. در صورتی که برای خیّام باز نشده بود. چرا که اگر باز شده بود، خیّام در قسمتهای بعدی به آن اشاره میکرد. در حالی که ما معتقدیم ما از روز ازل بودهایم و قضا و قدر را بی ما نراندهاند. و خودمان سرنوشت خودمان را تعیین کردهایم. اما چون در آن زمان جوابی به این سوالها نمیدادند، عدهای میگفتند: پس این مطالب درست است! یا در جای دیگری میگوید: خیّام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است پندار که نیستی، چو هستی خوش باش این دو مطلب را میگوید: اگر در لحظه زندگی میکنی از موهبتهای زندگی کمال استفاده را ببرید و خوش باشید. ( البته اگر باده را مشروب در نظر بگیریم، فرد تبدیل به یک الکلی خواهد شد!؟)در بیت دوم هم میگوید: چون عاقبت دنیا نیستی است، تو از الان فکر کن نیستی و خوش باش، اما ما معتقدیم، عاقبت جهان نیستی نیست، آخر جهان بیهوده نیست. بلکه از شکلی به شکل دیگر و از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود و هیچ چیز از بین نمیرود و تمام هستی همه خاصیّتهای خودش را نگه میدارد. پس اینطوری نیست که آخر و عاقبت جهان نیستی باشد چون هیچ چیز از بین نمیرود و ما به محض اینکه از این جهان برویم در جهان دیگری به حیات ادامه میدهیم. اما در رباعی دیگری میگوید: گردون نِگَری زِقَدِّ فرسوده ماست جیحون اثری ز اشک پالوده ماست دوزخ شَرَری ز رنج بیهوده ماست فردوس دَمی زِ بخت آسوده ماست دوزخ حالت یا رنج بیهودهای است که ما با آن مواجهایم، و فردوس هم همان وقت آسایش ماست. چون عمر به سر رسد، چه شیرین و چه تلخ پیمانه که پر شود، چه بغداد و چه بلخ مِی نوش که بعد از من و تو، مثل ما بسی از بلخ به غزه آید و از غزه به بلخ چون عمر تمام میشود چه شیرین باشد و چه تلخ، بالاخره عمر تمام میشود، و وقتی پیمانه عمر پر شود در هر کجا، بغداد یا بلخ باشی فرقی نمیکند. خیّام لقب حجتالحق داشت، این رباعی را به عنوان یک پارادوکس مطرح میکند، او از بحثها و التقاطی که در جامعه وجود داشت به ستوه آمده بود، و اینگونه که مشاهده میکنید، آن را بیان میکند. پس در اینجا؛"مِی نوشیدن" معنیاش این نیست که دائم مشغول عیش و نوش باش، چون در این حال سیستم بیوشیمی بدن به هم میریزد. در اینجا معنی این است که از لحظه و زندگی لذت ببر، از امکانات حال بهره ببر، یعنی زندگی را به بطالت سر نکن. فردا که از این دِیرِ فنا درگذریم با هفت هزارسالگان سربه سریم بنابراین میگوید: این زندگی خودش فینفسه ارزش دارد. یعنی زندگی؛ همین زنده بودن یا همین با هم بودن است، همین است که وقتی محبت داری چقدر زیبا و گوارا است، وقتی کسی را دوست داری چقدر زیباست، یعنی لذت بردن از همینی که هست. مهم نیست که فلک هفت یا هشت تا باشد! ما یک عمر زندگی نکردیم که بفهمیم فلک هفت تاست یا هشت تا، هر چندتا که میخواهد باشد! به ما مربوط نیست!! پس همین که صبح که از خواب برخاستی لذت ببر، یعنی زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند، زندگی دیگران را تلخ نکن، نابود نکن، از نیش زدن پرهیز کن از مردم آزاری پرهیز کن و هیچوقت خود را تافته جدا بافته از دیگران نبین، که اگر اینگونه عمل کردی، نشانگر جهل تو است. واقعاً ما در مقابل کائنات، مردم، جهان، هستی و در مقابل آدمهایی که میفهمند، چی هستیم؟ زمانی که غرور و منیّت ما را احاطه میکند، آن زمان وقت سقوط ماست. مهم نیست که دیگران در مورد ما چه فکر میکنند، همه این ذهنیتها را باید بیرون بریزی، صبح که برمیخیزی، یک نفس عمیق بکش و بگو خدایا شکرت و چهارتا مشکل از خودت و دیگران را حل کن. گرچه بدبختی، بی پولی و قرض هم باشد. مشکلات و گرفتاریها همیشه بوده و خواهد بود. تازه این شرایط عادی قضیه است، حال ببینید، آنها که به دنبال این مسئله و آن قضیه، و اینکه چی درست و یا غلط است، میروند، با چه مشکلات و دردسرهای دیگری مواجهاند؟! و همین قضایا بود که خیّام به اصطلاح به سیم آخر زد، و نظرات خود را مطرح کرد. گرچه این نظرات به صورت رباعی مطرح شده، و هدف رسیدن به حال خوش و درک زندگی بوده است، اما چگونه رسیدن هم مهم است. بنابراین برای رسیدن به این مقصود و رسیدن به حال خوش و اصل و سرمنشاء بایستی یکسری خطوط قرمز و اصول را رعایت کرد. یک چند به کودکی استاد شدیم یه چند به استادیِ خود شاد شدیم پایان سخن شِنو که ما را چه رسد از خاک برآمدیم و بر باد شدیم از خاک برآمدیم و به افلاک رسیدیم (در هنگام مرگ) بنابراین در اینجا مراد از باد پوچی و بیهودگی و نیستی نیست، چون اگر مرادش نیستی و پوچی بود که انسان با مشکلات روحی و روانی دیگری مواجه میشود. ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یک دم عمر را غنیمت شمریم دِی کَز تو گذشت، هیچ از آن یاد نکن فردا که نیامَدَست، فریاد نکن الان مشغول زندگی هستید، و هیچ چیز برای شما مهم نیست، و فکر میکنید همیشه زندهاید، ناگهان به شما خبر میدهند، که به بیماری مبتلا هستید. تا دیروز کسی شما را تحویل نمیگرفت اما امروز محبت جاری میشود، و زمانی که طرف خودش بفهمد، چه اتفاقی قرار است برایش بیفتد، پس میافتد. و آن زمانی است که لحظات عمر غنیمت میشود. اما الان این لحظات ارزشی ندارد، و روزها میآید و میرود. بنابراین میگوید: ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یک دم عمر را غنیمت شمریم فردا که از این دِیرِ فنا در گذریم با هفت هزار سالگان سربه سریم خیام از تمثیل به صورت زیبا و قشنگ استفاده میکند. مثلاً در ابیات زیر، که البته در گذشته کوزه بوده، اما امروزه با وجود وسایل مدرن و تکنولوژی یخچال و فریزر، دیگر کوزه (معمولاً) نیست. این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بَندِ سَرِ زُلف نگاری بوده است این دسته که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بوده است چه تشبیه قشنگی واقعاً شاهکار است، میگوید: این کوزه از خاک یک عاشقی مثل من ساخته شده که دل در گرو زیبارویی داشته است، دسته این کوزه، مانند همان دست عاشق بر گردن یارش میباشد. پس این جهان به این شکل بقا ندارد، و تنها چیزی که میماند؛ اندیشه و تفکر است، بقیه همه از انسان گرفته میشود. یا رب تو جمال آن مَهِ مهرانگیز آراستهای به سنبل عنبر بیز پس حکم چنان کنی که در وی مَنِگَر این حکم چنان بود که کج دار و مریز تو یار زیبا و مهر انگیز را خلق می کنی و بسان سنبل زیبا و عطرآگین مینمایی، آنگاه حکم میکنی که به او نگاه نکن، پس این حکم مثل این است که کج بگیر اما نریزد!! میشود؟ (با مزاح مهندس، پس این حکم، چنان حکمی نیست!) اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من تو چون پرده وَراُفتَد، نه تو مانی و نه من اما من معتقدم که، اگر پرده برافتد، هم تو میمانی و هم من! و اسرار ازل هم مقدار در کتاب مشخص است، این گونه نیست که هیچ چیزی معلوم نباشد. الان خیلیها هستند که به درون پرده میروند و برمیگردند، اینگونه نیست که، نه من نمانم و نه تو! آمد سحر این ندا ز میخانه ما که ای رِندِ خراباتی دیوانه ما برخیز که پر کنیم، پیمانه زِ مِی زان پیش که پر کنند پیمانه ما ندا آمد قبل از آنکه پیمانه را پر کنند، یعنی قبل ازاینکه ما را در خاک بگذارند، پیمانه را از مِی پر کنید. تمثیلی از اینکه از شرایط حال و امکانات زندگی لذت ببرید، قبل از اینکه مرگ ما را در بر بگیرد. سرمست گذر کردم به میخانه دوش پیری دیدم مست و سَبویی بر دوش سرمست گذر کردم به میخانه دیشب و پیری را دیدم که مست است، و سَبویی(پر از شراب) بر دوش دارد. گفتم: ز خدا شرم نداری؟ گفتا؛ کرم از خداست باده بنوش تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوش دلی، گزارم یا نه همیشه گفتهایم که آن چیزی را که داریم برایش ارزش قائل نیستیم، آن چیزی را که نداریم، دنبالش هستیم و برای آن ارزش قائلیم. پر کن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه گاهی اوقات حتی فرصت برآمدن یک نفس هم در اختیارمان نیست و مشخص نیست که تا نفس بعدی هستیم یانه! و این را مطرح میکند که پایان عمر معلوم نیست، مشخص نیست، میگوید: پس به خاطر این که به چنین شرایطی دچار نشوی، سعی کن حداکثر استفاده را از زندگی و امکانات آن ببری. چنان بخورم شراب که بوی شراب زاید ز تراب چون شوم زیر تراب تا از سر خاک من رسد مخموری از بوی شراب من شود مست و خراب میگوید: آنقدر شراب بخورم که بوی شراب از زیر خاک من بیرون بزند، تا اگر آدم خماری از سر خاک من گذر کرد، از بوی شراب من مست و خراب شود. این رباعی تمثیلی است، که وضعیت زندگی را نشان میدهد. نه اینکه واقعاً شراب و بوی شراب منظور نظر خیّام باشد! پس نتیجه کلام اینکه، در فضایی که آن همه خرافات رواج داشت، و انسانها دنبال عقل اوّل و یا دوّم، یا فلک هفتم یا هشتم و ... بودند؛خیّام از ارزش زندگی در زمان حال میگوید. و برای این که ما از زندگی در زمان حال استفاده و لذت ببریم، از این موارد بهرهبرداری میکنیم، اما نباید از یکسری خطوط خاص خارج شویم. وگرنه، چنانچه بخواهیم، شراب و بوی شراب خیّام را به معنی شراب معمول بگیریم، که همه اش نابودی است. این اشاره به معنی دیگری است و برای اینکه معنی و مفهوم و منظور نظرش را برساند از فرهنگ و لغات رایج و عامیانه استفاده میکند. همه مواردی که عنوان شد، پارادوکسهایی بود، که خیّام مطرح کرد تا جوابش را بشنود. مهمترین نکتهای که در این مبحث آموختیم، این بود که قدر لحظه و زندگی را بدانیم و زندگی در زمان حال را فراموش نکنیم. "پایان"
تهیّه و تنظیم و تایپ: مسافر مهدی امینی (لژیون دوم نمایندگی عطّار)
موضوعات مرتبط: سی دی ها برچسبها: کنگره60, نمایندگی عطار نیشابور, متن کامل سی دی خیّام, شهرری [ شنبه یکم مهر ۱۳۹۶ ] [ 22:4 ] [ Amir Hoshang Soghandi ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |