وبلاگ آقای امیرهوشنگ سوقندی_درمان اعتیاد دروس آکادمی کنگره60
| ||
گالری
سخنان استاد :
بیشترین مطلبی که می خواهیم راجع به آن صحبت کنیم ، برمی گردد به مکانیزم و عماکردی که در اثر قضاوت بوجود می آید و تأثیراتی که بهمراه دارد . قبل از رسیدن به موضوع قضاوت کردن لازم است در مورد قوانینی که در هستی وجود دارد ، توضیح کوتاهی بدهیم و بعد برسیم به موضوع قضاوت . از آموزشهایی که در کنگره داشتیم و تجربیاتی که بوجود آمده ؛ نتیجه گیری شده که بسیاری از قوانینی که در علم و ریاضیات و فیزیک جاری هستند را می شود در مورد انسان و صور پنهان او استفاده کرد و باید گشت و جای آن را پیدا کرد و درواقع ؛ باید این تشابه و پازل آن پیدا کرده و در جای خود قرار داد . مبحثی که در فیزیک روی آن خیلی صحبت می شود و بسیار هم تأثیرگزار است ، مبحث " نیرو " می باشد که قوانین فیزیک بر اساس آن پایه گزاری می شود و در واقع تمام کارهایی که انجام می شود ، بخاطر تأثیری هست که نیروها بوجود می آورند و قوانینی که که در مورد نیروها بکار می رود . بطور کلی ؛ نیروها را در طبیعت از نظر عملکرد و ماهیت به چهار بخش تقسیم کرده اند : 1- نیروی جاذبه 2 - نیروی دافعه 3 - نیروی هسته ای قوی 4 - نیروی هسته ای ضعیف در جهان نیرو معادل " حس " است و کاری که حس در هر موجودی انجام می دهد ، این است که باعث حرکت می شود البته چیزهای دیگری هم هست اما اگر انسان نسبت به چیزی حسی نداشته باشد ، هیچ حرکتی در مورد آن مسئله نمی تواند انجام بدهد و اگر هم بخواهد انجام بدهد ، باید ابتدا آن حس را بوجود بیاورد تا بتواند آن حرکت را انجام بدهد . حال این کاری که نیروها انجام می دهند ، یک سری قوانینی درش حاکم هست اما نکته مهم این است که وقتی بخواهد نیروئی بوجود بیاید ( چه از جنس جاذبه باشد و چه از جنس دافعه ) یا به قولی هر وقت بخواهد حسی بوجود بیاید ، ما در نیروی گرانش به دو قطب احتیاج داریم یعنی ؛ اگر بخواهیم نیرو داشته باشیم ، حتما" باید دو تا قطب وجود داشته باشد . مانند : یک قطب مثبت و یک منفی و یا دوتا قطب مثبت . اگر دو بار الکتریکی همنام باشند ، دافعه ایجاد می شود و اگر غیر همنام باشند ، جاذبه بوجود می آید . اگر جرم داشته باشیم ، باید حتما" دو قسمت جرم دار داشته باشیم مثل کره ماه و کره زمین یا خورشید و ماه . یک جرم تنها و یا یک بار تنها هیچ وقت نمی تواند نیرو بوجود بیاورد . هرچقدر هم بزرگ و قوی باشد ، قادر به تولید نیرو و بوجود آوردن نیرو نیست . معهوم این حرف این است که برای اینکه احساس بوجود بیاید ، هیچ وقت یک بستر تنها کافی نیست و این خودش یک مسئله مهم است . چون خیلی از انسانها در مبحث جامعه شناسی ؛ زمانی که صحبت می شود ، می گویند که جامعه شرایط بد و نامناسبی دارد و این شرایط باعث می شود که این فرد ، آدم بد و فاسدی بشود ولی جامعه که خیلی مناسب باشد ، فقط یک محیط و یا بستر است و یا جرمی که خیلی بزرگ باشد ، فقط در اطرافش یک میدانی تولید می کند و یک میدان جاذبه بوجود می آورد و این میدان جاذبه یعنی ؛ یک محیط مناسب برای جذب شدن و یک بار الکتریکی خیلی قوی تنها یک محیط منلسب را بوجود می آورد و کار دیگری خارج از این نمی تواند انجام بدهد . اگر ما در یک میدان بار مثبت خیلی قوی ، یک ذرّه خنثی را قرار دهیم این میدان مغناطیسی هر چقدر هم قوی باشد هیچ وقت اتفاقی نمی افتد یعنی ؛ نه جاذبه ای بوجود می آید و نه دافعه ای . بعنوان مثال ؛ اگر مقابل یک آهن ربای خیلی قوی یک قطعه چوب قرار بدهیم ، هیچ اتفاقی نمی افتد اما به محض اینکه روی چوب یک قطعه آهن قرار داده باشیم ، به شدت جاذبه بوجود می آید و جذب آهن ربا می شود . آن ذرّه خیلی کوچک آهن ، همان قسمت دوم را بوجود می آورد ( جاذبه ) . از این اصل در مورد درمان اعتیاد اینگونه استفاده می شود که ؛ در کنگره این اعتقاد وجود دارد که درمان وقتی اتفاق می افتد ، آن مسئله ناخالصی و یا هر چیزی که مربوط به اعتیاد و مصرف مواد هست ، صفر می شود و وقتی که صفر شد اگر شخص در بین تمام مصرف کنندگان دنیا قرار بگیرد ، آن جاذبه و یا دافعه وجود نخواهد داشت . این مثال را بارها و بارها از زبان اعضای کنگره شنیده ایم که اگر دنیا مواد مصرف کند ، من از کنارش رد خواهم شد . درواقع ؛ این موضوع همین وضعیت را توصیف می کند . این یک بخش .. مطالب دیگری هم وجود دارد . پس حس را احساس می کنید و هر حسی را که در نظر بگیرید ؛ چه حس خوب و چه بد ، باید دو تا توزیع بار داشته باشیم یعنی ؛ اگر من احساس خوبی نسبت به یک شخص و یا نسبت به یک محیط و یا نسبت به جائی پیدا کنم ، علت آن " حس " است و علت این است که آن شخص یا آن محیط ، یک میدان خوب است اما در درون خود من هم یک نوع جاذبه و یک نوع مکملی وجود دارد که وقتی این دوتا در کنار هم قرار می گیرند ، حس بوجود می آید و آن احساس خوب و یا احساس بد بوجود می آید . اگر از آن ویژگی ی طبیعت که من مشاهده می کنم و آن احساسی که در من بوجود می آید ، از آن در درون من وجود نداشته باشد ، وقتی در کنار آن محیط یا آن شخص قرار می گیرم ، هیچ احساسی بوجود نمی آید . پس مکمل آن باید حتما" در درون من وجود داشته باشد ! بعنوان مثال ؛ من یک آدمی را می بینم و خیلی از او حرصم می گیرد و از او بیزار می شوم و بدم می آید . این قانون می گوید : این ویژگی که من در آن شخص مشاهده می کنم ، از جنسش و از نوعش در درون من هست و باید باشد اگر نباشد ، من هیچ چیزی نمی توانم احساس کنم و این حس بوجود نمی آید چون نیرو حتما" به دوتا بخشی که گفتیم ، احتیاج دارد . مسئله این است که آن صفت یا ویژگی مثل دو تا جرمی که گفتیم ، ممکن است در یکی زیادتر باشد و در یکی کمتر باشد و اگر من ویژگی بدی را در کسی دیدم ، حتی اگر آن ویژگی در من خیلی خیلی اندک هم باشد ، باز آن نیرو بوجود می آید و یکسان هم بوجود می آید . در کنگره بر اساس یک تقسیم بندی ؛ همه چیز یک صور آشکار و یک صور پنهان دارد یعنی ممکن است آن ویژگی در من بصورت آشکار وجود داشته باشد و خودم آن را حس کنم . اما خیلی وقتها هست که آن صفت و یا ویژگی در من بصورت پنهان است و خودم هم نمی دانم و ممکن است در آستانه ظهور و یا تولد باشد . چون در کنگره می گوئیم هر چیزی برای اینکه بوجود بیاید ، باید بذرش را بکاریم و وقتی که بذر آن را کاشتیم ، برای اینکه آن دانه یا هسته که همان خواسته ماست رشد بکند ، باید در زمین مساعد و مناسب کاشته بشود وگرنه محصول حاصل نمی شود . از آن زمانی که خواسته یا دانه کاشته می شود تا زمانی که جوانه می زند ، یک مرحله است و از آن زمانی که برای باغبان قابل رؤیت می شود و میوه می دهد و بعبارتی محصول می رسد ، یک فاصله زمانی زیادی است که این فاصله زمانی زیاد ، قابل توجه است . پس آن صفت و ویژگی اگر در من پنهان باشد ، ممکن است مانند آن هسته باشد که در خاک که همان بستر وجودی من است نهفته باشد و کم کم خود را بشکافد و از خاک بیرون بیاید و دیر یا زود این اتفاق می افتد و آن بذر یک روزی جوانه می زند و میوه می دهد و میوه آن ؛ همان صفتی است که من در دیگران می دیدم و از آن خوشم نمی آمد و این قضیه ممکن است سه سال بعد اتفاق بیفتد . یعنی من الان از آدمهای حسود نفرت دارم و سه سال بعد من تبدیل می شوم به یک انسان حسود . علت اینکه می گویند " آدم از هر چیزی که بدش بیاید ، سرش می آید ! " این است که بذر و تخم آن در درون آن فرد وجود دارد و فقط زمان لازم دارد که به نتیجه برسد و این مسئله قانونی است که پذیرفتن آن برای بسیاری از آدمها دشوار است . پس قانون اول این است که : اگر صفت و ویژگی را در کسی احساس کردم ، آن صفت یا ویژگی در من بصورت آشکار یا پنهان وجود دارد . حال اگر آن صفت یا ویژگی بد و ناگوار باشد مانند یک انسان که کینه جوست و بیرحم و نفرت در درونش هست اگر نسبت به این انسان احساس نفرت بکنم ، در وجود من هم هست اما اگر من با این شخص وارد جنگ بشوم چه ؟! یعنی من حس بدی نسبت به این آدم پیدا کردم و با او سرشاخ شدم و بر اساس همین حس کینه ای که در من بوجود آمده در راستای کینه وارد مبارزه و نبرد شدم ، چه اتفاقی می افتد ؟! اگر در آن شخص مثلا" 5 تا باشد و در من 100 تا ، نیرو بین هر دو یکسان است زیرا نیروی من به آن 100 قسمت وارد می شود و پخش می شود ولی نیروی او بین 5 قسمت . پس بنابراین ؛ کسی که ناخالصی کمتری دارد ، فشار بیشتری احساس می کند یعنی اگر بین دو انسان بدجنس که یکی خیلی بدجنس است و یکی کمترجنگی در بگیرد ، آن کسی که خوش جنس تر است ، بیشتر ضربه می خورد چون جنس خرابش کمتر است . بنابراین هیچ وقت توصیه نمی شود با آدمی که در غیر صراط مستقیم است ، وارد درگیری بشوید زیرا گاهی وقتها نتیجه بدی دارد و البته این جنگ برنده ندارد و جفت آنها بازنده هستند و تنها از نظر ضربه خوردن گفته می شود . حال اگر این حس بوجود آمده بین من با کسی یا من با مجموعه ای یا سیستمی باشد مثلا" من ار کشور عراق و عربها حالم بهم می خورد و از آنها بیزارم ؛ قانون یک انجام شده و وارد مرحله دوم می شوم و دارم در موردش قضاوت انجام می دهم . یک سری ورودی دارم ، کارها و حرکتهایی را که او انجام می دهد را دریافت می کنم و بعد شروع می کنم به تجزیه و تحلیل کردن و به نتیجه ای می رسم و نتیجه آن ؛ محکوم کردن آن شخص و یا آن موجودی است که من نسبت به آن احساس بدی دارم . زمانی که من از یک آدم و یا یک طایفه ای بدم می آید ، همیشه دنبال اطلاعاتی می گردم که این حس را توجیح کنم و دقیقا" بدنبال نقاط ضعف و منفی آن شخص یا آن مجموعه می گردم تا آن حس من قابل توجیه باشد مثلا" بگویم که اگر من از این فرد بدم می آید بخاطر این است که او یک آدم ناجور است و مشکل دارد و کارهای بدی انجام می دهد . حالا مرحله دوم انجام می شود : قضاوت می کنم ، قیاس می کنم و یک حکمی صادر می کنم و حال می خواهیم ببینیم که چه اتفاقی می افتد ؟ وقتی که من یک مجموعه و یا یک شخص را محکوم کردم و در ذهن و اندیشه ام برایش مجازاتی در نظر گرفتم ( ممکن است هیچ کس هم از این قضیه خبر نداشته باشد و شاید هم داشته باشد ) دو تا اتفاق می افتد : همیشه جنگیدن با اسلحه و شمشیر نیست ؛ جنگیدن همیشه هست ، فقط شکلش عوض می شود . زمان قدیم یک زمان جنگ با چاقو بود و یک زمان با گرز و یک زمان با اسلحه گرم و اکنون هم با سلاح های دیگر . اشکال دیگری برای جنگ وجود دارد و جنگ همیشه رودررو و با ضربه فیزیکی نیست ! وقتی من در مورد یک نفر قضاوت می کنم و حس بدی هم دارم ، او را به محضی که حکم را صادر کردم و محکومش کردم به یک مجازات و تنبیه محکوم می کنم . درست مثل اینکه من اینجا نشسته ام و یک سری موشک دارم و دکمه را می زنم و این موشکها شلیک می شوند و مستقیم در خاک آن سرزمین یا شهرهایش اصابت می کند و یا یک سری هواپیمای جنگنده و یک سری سلاح را به سمت شهر وجودی آن شخص شلیک می کنم و ممکن است که آن شخص کیلومترها از من فاصله داشته باشد و یا ممکن است که سالها باشد که همدیگر را ندیده باشیم اما در آن شخص یک احساس انفجار و ناراحتی بوجود می آید و ممکن است یک خواب آشفته ببیند و یا یک حالت بدی به او دست بدهد . فاصله در این مسئله اصلا" دخالتی ندارد و در یک چشم بهم زدن ضربه من به آن شخص وارد می شود و آن شخص یا سیستم با من بصورت علنی وارد جنگ می شود و جنگ آغاز می شود و من باید منتظر این باشم که آن شخص موشکهایش را به سمت من پرتاب کند . همانطور که می دانید ؛ جنگ تخریب زیادی دارد حتی اگر با یک شهر کوچک باشد و خیلی از ما هستیم که در آن واحد با دهها نفر این جنگ را داریم . حال ببینید که مقدار انرژی و چه مقدار نیرو لازم است که این جنگ پیش برود و انسان چه هزینه سنگینی را باید پرداخت کند تا این جنگها ادامه داشته باشد و تمام حس های بازدارنده از آن شخص به من برمی گردد و انسان یک سنگینی شدیدی احساس می کند که از همین قانون محکوم کردن و قضاوت کردن نشأت می گیرد . مشکل اصلی انسان در مسیر تزکیه و پالایش کردن ؛ زدودن تاریکی نیست ، مشکل اصلی در تزکیه و پالایش کردن " ندیدن تاریکی " است و چون انسان تاریکی و صفات ناخوشایند را در خودش نمی بیند ، هیچ وقت دست به پالایش نمی زند ! تمام تلاش نفس امّاره یا آن قسمت پنهان ، روی این قضیه حرکت می کند که رؤیت نشود زیرا اگر رؤیت شود ، دیگر نمی تواند راحت باشد . پس آنجا که انسان آن تاریکی و صفات بد را در وجود خود دید ، 50% پالایش و تزکیه انجام می شود . تا زمانی که من دائما" در حال قضاوت کردن و ایراد گرفتن از دیگران و بدگوئی کردن از آنها و محکوم کردن دیگران هستم ، به این مسائل آگاه نمی شوم و اگر آنها را متوقف نکنم ، تمام اساتید هم نمی توانند باعث شوند که من پی به مشکلات و صفات ناخوشایندم ببرم . حقّه جالبی که در اینجا اتفاق می افتد این است که ؛ آن نفس و یا همان بخشی که دارد آن کارها را انجام می دهد می گوید : تو عجب کارشناسی هستی ! تو همه اشکالاتی را که در وجود دیگران هست را تشخیص می دهی و آنقدر دید قوی داری که مچ آنها را بگیری و همه اشکالات را سریع در می آوری ! من وقتی این حس بهم القا بشود ، فکر می کنم که واقعا" یک کارشناس خبره و تیزبین هستم و هر کسی نمی تواند این اشکالات را تشخیص بدهد اما اینگونه نیست و این یک حقّه است و اصلا" تیزبینی نیست و یک فرایند است که باعث می شود انسان انرژیهایش و نیروهایش با جنگیدن با دیگران تخریب و نابود بشود و آن بصیرتی که باعث معایب خود را تشخیص دهد ، کور شود . حال با این توضیحات ؛ اگر دوست دارید ، قضاوت کنید ! البته انجام ندادن این کار چندین ماه ، شاید هم یک سال طول بکشد چراکه این رویه به این راحتی ها دست بردار نیست و تا انسان به آن مرحله برسد که نگاهش را از روی مسائل بردارد ، حتی ممکن است چندین سال لازم باشد که تلاش بکند و زحمت بکشد و هر کس که بتواند این کار را انجام بدهد ، بدون شک تبدیل به انسانی می شود که حداقل زندگی اش شبیه حکماست . شاید حکیم نشود و یا دانشمند اما روش زندگی او شبیه آنها می شود چون دانشمندان اصلا" به این کارها کاری نداشتند . شاد باشید موضوعات مرتبط: سی دی ها [ سه شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۵ ] [ 13:7 ] [ Amir Hoshang Soghandi ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |